نوشتن تسلی بخش ـ اعتماد به نفس

نوشتن تسلی بخش ـ اعتماد به نفس

گذر عمر، روندی فوق‌العاده است که در طی آن به شخصی تبدیل می‌شوی که همیشه باید می‌بودی.

ـ دیوید بویی

اعتماد، اساس شخصیت ماست. ما به خودمان اعتماد می‌کنیم تا بتوانیم تصمیم بگیریم، با صداقت و درستی کار کنیم و نیازهای خود را بفهمیم.

اما وقتی این اعتماد از بین می‌رود، عدم اطمینان جایگزین آن می‌شود. از این رو، انتخاب کردن ـ که زمانی ساده به نظر می‌رسیدـ اکنون به تلاشی توأم با تشویش یا تردید تبدیل شده است: «آیا باید از غریزه و شهود خود پیروی کنم یا آن را زیر سؤال ببرم؟» «آیا مهم است که من چه احساسی دارم؟»

در این شرایط، هر فکری و هر تصمیمی، منبع کشمکش درونی می‌شود. این کشمکش باعث می‌شود، ما بیرون گود بایستیم و هر تصمیم یا ایده یا عمل خودمان را مورد قضاوت و قیاس قرار دهیم.

آنچه ما را اندوهگین می‌کند این است که دیگر از آن آسوده‌دلی و اعتماد به نفس که زمانی ما را در چالش‌های زندگی راهنمایی می‌کرد، خبری نیست.

زندگی کردن بدون اعتماد به نفس مثل قدم گذاشتن در شن‌های روان است که ناگاه به حرکت درمی‌آیند و همه چیز را می‌لرزانند؛ همان اندازه سست. همان اندازه وحشتناک. همان اندازه غافلگیرکننده و سردرگم.

در این لحظات، سنگینی بیش از حد تردید به خود آزارمان می‌دهد.

ممکن است متوجه شویم که دائماً در حال مرور تصمیمات گذشتۀ خود هستیم و به این فکر می‌کنیم که آیا انتخاب‌های درستی انجام داده‌ایم؟

این یک کشمکش دائمی بین «اقدامات گذشتۀ ما» و «صدای فراموش نشدنی عدم اطمینان» است که اکنون در مغزمان می‌چرخد و هر انگیزه و هر نتیجه‌ای را زیر سؤال می‌برد.

تردید به خود مثل سایه همه جا دنبال ما می‌آید و آرام در گوشمان زمزمه می‌کند که ما کافی نیستیم؛ که اشتباه کرده‌ایم؛ که محکوم به تکرار همان اشتباهات هستیم.

حتی تأیید دیگران نیز برای ایجاد اطمینان مجدد، ناکافی به نظر می‌رسد؛ چراکه صدای شک، بلندتر از صدای تأیید بیرونی است.

شاید دردناک‌ترین جنبه این غم، تجربۀ احساس خیانت به خود باشد؛ به این معنی که احساس می‌کنیم از طرف خودمان به ما خیانت شده است؛ چون ما به جز خودمان کسی را نداشتیم؛ کسی که می‌توانستیم در زندگی‌مان روی او حساب کنیم. کسی که ما را بهتر از دیگران می‌شناخت؛ اما حالا متوجه شده‌ایم که تصمیم‌ها و انتخاب‌های او، ما را به این روز انداخته است؛ شکست‌خورده و ناامید.

در حقیقت، ما فکر می‌کنیم این عدم اعتماد به نفس، ناشی از اعمال خودمان است و مسیرهایی که در پیش‌ گرفته‌ایم، منجر به آسیب یا پشیمانی شده‌اند.

احساس خیانت به خود، به ما اجازه نمی‌دهد در حضور خودمان آرامش داشته باشیم و به جای آن، با جسم و ذهن خود احساس بیگانگی می‌کنیم.

این غم، درد گنگ و خاموشی است که در سینۀ ما نشسته است؛ دردی که به ما یادآوری می‌کند نه تنها نمی‌توانیم به عقب برگردیم و آنچه اتفاق افتاده را تغییر دهیم، بلکه حرکت رو به جلو نیز نامطمئن است؛ زیرا دیگر قطب‌نمای قابل اطمینانی در درونِ خود نداریم.

زمانی که دیگر نمی‌توانیم به خودمان اعتماد کنیم، صدای خود را نیز از دست می‌دهیم.

در نبود اعتماد به نفس، صدای ما هنگام گفتن حقیقتِ خود و در لحظۀ دفاع از آنچه به آن باور داریم، متزلزل می‌شود. ما شروع می‌کنیم به زیر سؤال بردن دیدگاه خودمان. به همه چیز شک می‌کنیم؛ به برداشت‌های خود. به احساسات خود. به قدرت تشخیص خود. به همه چیز خود.

این شک، فلج کننده است.

ما از تصمیم‌گیری یا اقدام می‌ترسیم؛ چون برای اعتماد کردن به صدای خودمان مجبوریم با صدای مخالف و موج عظیم شک، مبارزه کنیم. اگر تسلیم این ترس شویم، هر روز از خود واقعی‌مان بیشتر فاصله می‌گیریم و ارتباط ما با کسی که زمانی به خودش برای مسیریابی در جهان اعتماد داشت، قطع می‌شود.

بازسازی اعتماد به نفس یک فرایند است؛ فرآیندی طولانی و اغلب دردناک.

این چیزی نیست که یک شبه اتفاق بیفتد. مسیر بهبودی مستلزم ارزیابی واقعی و صادقانۀ انتخاب‌هایی است که انجام داده‌اید و پذیرفتن این موضوع که حتی اگر در گذشته اشتباهی مرتکب شده‌اید، باز هم شایسته اعتماد هستید.

این مسیر، معمولاً با گام‌های کوچک آغاز می‌شود: پذیرش شک، کنار آمدن با ناراحتی و در نهایت، رها شدن از اسارت ترسی که شما را از باور داشتن به خودتان بازمی‌دارد.

اعتماد دوباره به خودتان یعنی فراهم کردن فضایی برای آسیب پذیری؛ یعنی به جای کمال گرایی، به خودتان اجازه بدهید که اشتباه کنید، زمین بخورید، یاد بگیرید و رشد کنید.

اعتماد به نفس داشتن به این معنی نیست که همیشه کارها را درست انجام دهیم یا هرگز آشفته و متزلزل نشویم؛ بلکه به این معنی است که در هر شرایطی ـ حتی وقتی کارها را درست انجام نداده‌ایم یا آشفته‌ایم ـ نسبت به خودمان دلسوز باشیم و به خودمان اعتماد کنیم.

این در مورد ایجاد فضایی برای بخشودن خود و درک این حقیقت است که اشتباهاتِ گذشته، ارزش یا ظرفیتِ ما را برای یادگیری و رشد، تعیین نمی‌کنند.

تحمل غم از دست دادن اعتماد به نفس آسان نیست ولی از طریق مبارزه، درد و آسیب پذیری است که می‌توانیم قدرت خود را دوباره کشف کنیم.

ما در این فرایند تدریجی متوجه می‌شویم، شخصی که همیشه به دنبالش بوده‌ایم ـ شخصی که بتوانیم به او اعتماد کنیم ـ از قبل در درون ما حضور داشته است؛ فقط باید دوباره با او ارتباط برقرار کنیم، سر و صدای شک را خاموش کنیم و به یاد داشته باشیم که شایستۀ اعتماد به خود، احترام به خود و عشق به خود هستیم.

پی‌نوشت

تصویر از: James Firnhaber  

 

عضویت در خبرنامه

اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایده‌های خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.

مطالب پیشنهادی:
فهرست