«آرزو داشتم زبان میگشودم
و آن را مثل پارچههای خیس تا میکردم و
کلام را بر پیشانیات مینهادم
کلام را دور مچهایت میپیچاندم
کلامم میگفتند: ‘آنجا، آنجا’
یا کلامی بهتر
از آنها میخواستم زمزمه کنند:
‘هیس، هیس، کاملاً خوب است.’
از آنها میخواستم تمام شب بیدارت نگاه دارند.
آرزو داشتم زبان میگشودم
و هر جا را که تب به تاول درمیآورد و میسوزاند
میمالیدم و تسکین میدادم
و خنک میکردم هر جا که تب، تو را خصم خویشتن میکند.
آرزو داشتم زبان میگشودم
و کلامی را
که زخمهایی بود
که نامی برایشان نداشتی
شفا میدادم.»
ـ جولیا کامرون
معمولاً تصادف رانندگی، جنگ، مرگ، طلاق یا تغییرات بزرگ و مهم زندگی، تروما محسوب میشوند و کاملاً بدیهی است که ـ آشکارا و با صدای رسا ـ با غم و اندوه همراه باشند.
اما لایۀ دیگری از اندوه نیز وجود دارد؛ لایهای نامریی و بیسر و صداتر.
این شکل از غم و اندوه معمولاً ناشی از تجربیاتِ ظاهراً ملایم، خفیف، کم شدت، کم نمود و در عین حال عمیقاً تأثیرگذار است: تجربیاتی مانند بیتوجهی عاطفی، تحمل چالشهای زندگی به عنوان یک فرد به حاشیه رانده شده در جامعه، خشونت، زورگویی، تبعیض، فقدان ارتباط عمیق، نیازهای برآورده نشده و زندگی در محیطی ناآرام و بیثبات.
تجربیات زیادی وجود دارند که میتوانند به عنوان آسیب تلقی شوند و بسیار رایجتر از آن چیزی هستند که ما فکر میکنیم.
آسیبهای ناشی از چنین تجربیاتی اغلب پردازش نمیشوند و اندوهی عمیق را به همراه دارند که با زیستِ روزمره ما در هم میپیچند.
در دنیای پر سرعت ما، ممکن است این تجربیات و سنگینی اندوه پیچیدهای را که ایجاد میکنند، نادیده بگیریم.
تجربهای مانند بیتوجهی عاطفی که باعث میشود ما خودمان را شایستۀ دریافت عشق و ایجاد ارتباط ندانیم و از احساس بیارزشی، تنهایی و رهاشدگی رنج ببریم.
وقتی با چنین تجربه و احساساتی بزرگ میشویم، غالب اوقات حزن و حسرتی ناشناخته را تحمل میکنیم؛ حسرت و اشتیاق برای آنچه میتوانست باشد.
این حزن ـ علیرغم اینکه کمتر از غم ناشی از فقدان و از دست دادن آشکار است ـ بر قلب ما سنگینی میکند و به شکل احساس پوچی و قطع ارتباط بروز میکند.
هنگامیکه نیازهای عاطفی اولیه ما برآورده نمیشود، ناگزیر شاهد تأثیرات متقابل دنبالهدار آن در تمام زندگیمان خواهیم بود.
این امر بدین دلیل است که فکر میکنیم زندگی برای ما چیزی کم دارد و قادر نیست آنچه را که میخواهیم به ما عرضه کند؛ از این رو، برای پر کردن این فضای خالی، دائماً برای جلب توجه و تأیید دیگران تلاش میکنیم.
غافل از اینکه، این تلاش مداوم، عاقبت ما را از ﭘﺎ ﻣﯽاﻧﺪازد؛ چراکه نوعی احساس تنهایی عمیق و از دست رفتن، بر وجودمان مستولی میشود و اندوه و دردی که از این فقدان بر ما عارض میشود، بسیار شدید است؛ اندوه و دردی که نه در یک رویداد خاص، بلکه در یک عمر آرزوهای برآورده نشده و ناکامیها ریشه دارد.
تحمل چنین رنجی ـ چه در خانه و چه در جامعه ـ اثری پاک نشدنی در روان ما بر جای میگذارد.
به رسمیت شناختن درد ناشی از زخمهای ناپیدا، گامی حیاتی در جهت بهبودی است. با این کار به خودمان حق میدهیم که غمگین باشیم.
این راهی است رهاییبخش که به ما امکان میدهد تجربیات ناخوشایند خود را تأیید و درک کنیم؛ حتی اگر با روایت مرسوم همخوانی نداشته باشد.
کاهش غم و اندوه ناشی از تروما اغلب مستلزم آن است که به دنبال ارتباط باشیم؛ هم با خود و هم با دیگران. به اشتراک گذاشتن داستانهایمان و ارتباط با دیگرانی که مبارزات مشابهی را تجربه کردهاند، به ما کمک میکند کمتر در غمِ خود احساس تنهایی کنیم.
همانطور که از میان پیچیدگیهای غم و اندوه تروما، عبور میکنیم و به راهمان ادامه میدهیم، یاد میگیریم که به احساساتمان ـ به عنوان بخشی جداییناپذیر از سفر خود ـ احترام بگذاریم.
سوگواری برای دردها و زخمهای ناپیدا، از قدرت ما نمیکاهد؛ بلکه تاب آوری ما را افزایش میدهد.
با هر قدمی که به سمت شفا برمیداریم، اندوه ما، به یک تسهیلکننده و شتابدهندۀ قدرتمند برای رشد تبدیل میشود و ما را به بازیابی روایتِ اصیل خود نزدیکتر میکند.
پینوشت
• تصویر از: ناشناس
عضویت در خبرنامه
اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایدههای خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.