نوشتن تسلی بخش ـ دل شکستگی

نوشتن تسلی بخش ـ دل شکستگی

درست آنجا که ترکم کرده‌ای، ایستاده‌ام؛ اما همانند زمانی که ترکم کردی نیستم، بسیار تغییر کرده‌ام و یاد گرفته‌ام انسان‌ها برای جمع شدنِ پیکرشان، نیازِ مبرم به فروپاشی عمیق دارند. برای فروپاشیدنم، از تو بسیار ممنونم.

ـ جمال ثریا

دل شکستگی با مرگ یک رؤیا آغاز می‌شود.

وقتی عاشق می‌شویم، اغلب چشم‌اندازی از آینده می‌سازیم؛ چشم‌اندازی زیبا و عاشقانه از آنچه آینده می‌تواند در دل خود داشته باشد؛ از آدمی که دوستش داریم. از زندگی‌ای که می‌خواهیم باهم بسازیم. از شادی آرام همراهی. از لحظاتِ مشترک رشد و آسودگی.

اما وقتی عشق به پایان می‌رسد ـ به خاطر خیانت، جدایی یا از بین رفتن بی‌سروصدای یک رابطه – این رؤیا می‌میرد و از خودش، واقعیتِ تلخ «از دست دادن» را به ارث می‌گذارد.

غم دل شکستگی فقط به خاطر دور شدن از آدمی نیست که دوستش داشتیم، بلکه اندیشیدن به زندگی‌ای که هرگز ساخته نشد نیز ما را غمگین می‌کند.

ما سوگواریم؛ سوگوار از دست دادن آیندۀ مشترکی که تصور می‌کردیم می‌توانیم داشته باشیم؛ سوگوار آرزویی که هرگز برآورده نشد و سوگوار پایان ناگهانی داستانی خوش که زمانی بسیار قطعی به نظر می‌رسید.

دل شکستگی ـ به خصوص زمانی که به طور غیرمنتظره رخ می‌دهد ـ یک ضربۀ روحی است که زندگی‌مان را دچار هرج و مرج و بی‌ثباتی می‌کند. احساس می‌کنیم همه چیز در اطرافمان در حال فروپاشی است و افکار و احساساتمان را ـ در مورد عشق، در مورد شخص مقابل و در مورد خودمان ـ زیر سؤال می‌بریم.

در این مرحله، درد دل شکستگی، جسم ما را هم فتح می‌کند؛ سنگینی در قفسۀ سینه، فشردگی گلو، درد ناگهانی از دست دادن که بدون هشدار به شما ضربه می‌زند، همه از شدتِ درد این اندوه خبر می‌دهند.

گویی تمام وجود ما در حال پردازش یک اندوه بزرگ و سرگردانی عمیق است. این اندوه، موجب فقدان آگاهی نسبت به زمان و مکان و آدم‌ها می‌شود و به گسیختگی در روایتِ زندگی ما می‌انجامد.

بخش مهمی از غم دل شکستگی مربوط به سؤالاتی است که پاسخی برای آن‌ها پیدا نمی‌کنیم: «چرا این بلا سر من آمد؟» «کجای کارم اشتباه بود؟»

این سؤالات در ذهن ما می‌چرخند و اغلب ما را در چرخه‌ای از تردید به خود، پشیمانی و سردرگمی قرار می‌دهند. میل شدیدی در ما وجود دارد که در برابر حقیقت زندگی تسلیم شویم و به این غم پایان دهیم؛ اما بیشتر اوقات، هنوز منتظریم معجزه‌ای رخ بدهد و روزها و شب‌هایمان را با فکر کردن به آرزوی بر باد رفتۀ خود سپری می‌کنیم.

این رنج مستمر و این حسرت همیشگی، برای ما چیزی باقی نمی‌گذارد جز تکه‌هایی از یک رابطۀ متلاشی‌شده؛ مجموعه‌ای از خاطرات، چیزهایی که بین ما رد و بدل شده، حرف‌ها و تماس‌ها و احساساتی که زیاد باهم جور در نمی‌آیند.

ما سعی می‌کنیم با کنار هم قرار دادن تکه‌های پراکنده، از آنچه رخ داده سر درآوریم؛ اما خیلی اوقات، آن‌ها همچنان مبهم و سربسته هستند.

این حس «در تله افتادن» ـ اینکه احساس می‌کنیم در مخمصه یا تله گیر کرده‌ایم ـ بر اندوه دل شکستگی ما می‌افزاید: اندوهی که به خاطر درد جدایی و نبود پاسخی روشن به عمیق‌ترین سؤالاتمان، تحمل می‌کنیم.

در هنگام دل شکستگی، تازه می‌فهمیم که عشق چقدر می‌تواند قلب و روح انسان عاشق را نسبت به آسیب‌ها و زخم‌ها، بی‌دفاع کند.

تازه می‌فهمیم برای صمیمی و نزدیک شدن به کسی که دوستش داشتیم، چه چیزهای با ارزشی را به او تقدیم کرده‌ایم؛ اعتمادمان را. امیدمان را و احساسی که به خودمان داشتیم را.

این عاشقانۀ زیبا اما بی‌فرجام، احساس خوبی که به خودمان داشتم را شکست، عزت نفس ما، روابط ما و تصور ما از آینده را از بین برد و نگرش ما را نسبت به خودمان و دنیای پیرامونمان، کاملاً تغییر داد.

پس از جدایی، به شدت خودمان را قضاوت می‌کنیم و انتخاب‌ها و تصمیماتمان را زیر سؤال می‌بریم یا اینکه از خودمان می‌پرسیم: «آیا من شایستۀ عشقی هستیم که آرزوی آن را داریم؟»

بهای سنگینی دادیم تا بفهمیم ماهیت ارتباط انسانی شکننده است و به عنوان یک انسان، به راحتی می‌توان قلب ما را شکست.

ما سوگواریم؛ سوگوار جدایی از کسی که عاشقانه دوستش داشتیم و همچنین، سوگوار نسخه‌ای از خودمان که بسیار عمیق و با تمام وجود عشق می‌ورزید؛ ولی اکنون، تنهاترین، غمگین‌ترین و ناامیدترین نسخۀ خودمان را زندگی می‌کنیم.

حتی پس‌لرزه‌های دل شکستگی نیز ما را رها نمی‌کند و هر لحظه از زندگی‌مان امکان دارد زیر آوار آن، قرار بگیریم.

در بسیاری از موارد، ما درس‌ها، ترس‌ها و ناامنی‌های رابطۀ قبلی را با خود حمل می‌کنیم و با زخم‌های دل شکستگی، وارد رابطۀ جدید می‌شویم.

این پس‌لرزه‌ها، اگرچه آرام‌تر هستند، اما می‌توانند برای ماه‌ها یا حتی سال‌ها همچنان آزاردهنده باشند؛ چراکه به دنبال مؤثرترین راه تسکین زخم‌های عاطفی خود هستیم.

گذر از این رنج، کار آسانی نیست.

رها کردن خاطرۀ کسی که دوستش داشته‌ایم، هرگز آسان نیست و اغلب شامل یک فرآیند طولانی برای پاره کردن رشته‌های عاطفی‌ای است که ما را به خاطراتِ شخص دیگری متصل نگه داشته است.

قطع کردن این رشته‌های عاطفی دشوار است؛ به خصوص زمانی که همچنان احساس می‌کنیم با طرف مقابل، در ارتباط هستیم؛ کسی که دیگر بخشی از زندگی ما نیست،

غم و اندوه عمیقی در رها کردن وجود دارد؛ در پذیرش این حقیقت که باید رشتۀ محبت کسی را پاره کنیم که زمانی همه چيز ما بوده است و دیگر، بخشی از زمان حالِ زندگی ما نیست.

این مانند یک از دست دادنِ آرام به نظر می‌رسد؛ از دست دادن کسی که در زندگی‌مان داشتیم و از دست دادن نسخه‌ای از خودمان که در کنار او زندگی می‌کرد.

و رها کردن به معنای کنار آمدن با حس از دست دادن است؛ البته فرایند کنار آمدن، معمولاً دردناک است، چون به سختی می‌توانیم جای خالی شخص مقابل و نسخه قدیمی خودمان را تحمل کنیم و اینکه نمی‌دانیم بدون آن‌ها چه کسی هستیم، ما را سرگردان می‌کند.

در میان اندوه ناشی از دل شکستگی، اشتیاق برای بهبود نهفته است؛ میل به یافتن معنی در این درد و بازیابی احساس ارزشمندی.

گذر از رنج دل شکستگی به معنای فراموش کردن همه چیز نیست یا قصد نداریم تظاهر کنیم که این اتفاق دیگر برای ما اهمیتی ندارد؛ بلکه ما به دنبال ایجاد فضایی برای درس‌های آموخته شده و کشف مجدد قدرتی هستیم که در میان اندوه از دست دادن شکل گرفته است.

با گذشت زمان، متوجه می‌شویم که غم و اندوه دل شکستگی می‌تواند معلم ما باشد و چیزهای مهمی در مورد عشق به ما بیاموزد؛ در مورد آنچه می‌بخشد و دریافت می‌کند، در مورد اینکه چطور به ما شکل می‌دهد، در مورد اینکه چطور می‌توانیم دوباره کسی را دوست داشته باشیم و با عشقی عمیق‌تر و دلسوزانه‌تر، خودمان و دیگران را درک کنیم.

دل شکستگی، اگرچه دردناک است، اما می‌تواند انگیزه‌بخش، تسهیل کننده و شتاب دهندۀ رشد شخصی باشد.

غم و اندوه جدایی و از دست دادن، به ما کمک می‌کند تا بخش‌های جدیدی از خودمان را ـ بیرون از یک رابطه ـ بشناسیم و پرورش دهیم و راه‌های جدیدی را برای تعریف ارزشمان، پیدا کنیم.

دل شکستگی، ما را با ضعف‌ها و شکنندگی‌های انسانی‌مان روبرو می‌کند؛ با این حال، برای خودآگاهی و تاب آوری می‌تواند راهگشا باشد.

در این فرایند کم کم یاد می‌گیریم که همان عشقی‌ را در خودمان پرورش دهیم که از دیگران می‌خواستیم. گویی دل شکستگی ـ با وجود همۀ رنج‌ها و سخت‌هایش ـ ما را به عشق اصیل درونِ خودمان متصل کرده است.

غم و اندوه دل شکستگی ما را نشانه می‌گیرد، اما همچنین ما را دعوت می‌کند تا دوباره نه فقط به دیگران، بلکه به خودمان، عشق بورزیم.

همان‌طور که در حال عبور از میان این غم هستیم درمی‌یابیم که هنوز ظرفیت عشق‌ورزی در ما وجود دارد؛ حتی کامل‌تر، واقعی‌تر و دلسوزانه‌تر از آنچه تا به حال فکر می‌کردیم.

پی‌نوشت

تصویر از: Sharon Strouse 

 

عضویت در خبرنامه

اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایده‌های خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.

مطالب پیشنهادی:
فهرست