نوشتن تسلی بخش ـ ذهن توسعه یافته

نوشتن تسلی بخش ـ ذهن توسعه یافته

اگر احتمالاً احساس می‌کنید، تنها شما عاشق سکوت، خلوت کردن، حرف‌های نوشته شده و ظرافت‌های کلامی هستید، شما را به بساط کتاب‌فروشی حواله می‌کنم.

ـ سوزان کین

نوع خاصی از غم و اندوه وجود دارد که آدم‌های مشتاق یادگیری و توسعه، گرفتار آن می‌شوند.

این غم، غمِ «تنهایی» نیست؛ غمِ خاموش و ناپیدای «قطع ارتباط» است و زمانی به وجود می‌آید که اطرافیانِ ما کتاب نمی‌خوانند، به دنبال دانش نیستند و به تلاش برای کشف و بیان حقیقت اهمیت نمی‌دهند.

لحظه‌ای که باور می‌کنیم ذهن ما می‌تواند به اندازۀ کل جهان هستی وسیع باشد، دقیقاً همان لحظه احساس می‌کنیم دنیای اطرافمان در حال کوچک شدن است و این تضاد، گاهی خردکننده و غم‌انگیز است.

ما در حسرت یادگیری و رشد هستیم؛ در حسرت به اشتراک گذاشتن داستان‌ها و ایده‌هایمان. در حسرت بحث کردن در مورد یک مسئله. در حسرت به چالش کشیدن یک موضوع خاص.

اما افسوس که در فضای موجود، سؤالات ما بسیار عجیب و پیچیده به نظر می‌رسد و تلاش ما برای یافتن معنا با بی‌تفاوتی مواجه می‌شود.

به نظر می‌رسد، شکافی که بین ما و اطرافیانمان ایجاد شده هر روز در حال عمیق‌تر شدن است و ممکن است تا آنجا پیش برود که دیگر نتوانیم پلی میان این شکاف ایجاد کنیم.

درحالی‌که ما به چشم‌اندازی وسیع و ناشناخته خیره شده‌ایم، به نظر می‌رسد دیگران رضایت داده‌اند به این‌که در مکانی آشنا و راحت، بمانند؛ حتی اگر این مکان، وضعیتی ناخوشایند و نامناسب داشته باشد.

گاهی تعجب می‌کنیم که آیا آن‌ها می‌دانند که در زندگی، چیزهای بیشتری از آنچه در مقابلشان می‌بینند، وجود دارد؟

کنجکاوی یک عطش است؛ یک اشتیاق است. یک نیاز است. اگر این نیاز، پاسخ داده نشده باقی بماند، به طور غیر قابل تصوری به قلبمان چنگ می‌کشد، ما را خسته و درمانده و زخمی می‌کند و مثل یک درد، بر صورتمان می‌کوبد.

معمولاً ما عاشق آدم‌هایی هستیم که می‌پرسند: «چرا؟» «چه اتفاقی می‌افتد اگر …» «چطور می‌توانیم بهتر عمل کنیم؟»

اما تجربه نشان داده است که خیلی از آدم‌ها اشتیاقی به این مسائل ندارند و این سؤالات، اغلب با نگاهی مبهوت، خیره و بی‌حالت روبرو می‌شوند.

شاید حقایق ساده‌ای که در زندگی‌تان کشف کرده‌اید و برای شما بسیار مهم است، با بی‌تفاوتی یا حتی مقاومت کسانی مواجه می‌شوند که به دنبال درک آن حقایق نیستند.

زندگی با افرادی که کنجکاو نیستند می‌تواند تجربه‌ای طاقت‌فرسا باشد.

عدم علاقه آن‌ها به کاوش ایده‌های جدید یا دانستن حقیقت در مورد دنیای اطرافشان، شما را دچار تردید به خود می‌کند و باعث می‌شود تلاش‌های خود را برای داشتن ذهن توسعه یافته زیر سؤال ببرید: «آیا من آدم نادان و ساده‌لوحی هستم که اینقدر به چیزهایی که برای دیگران بی‌اهمیت به نظر می‌رسد، اهمیت می‌دهم؟ آیا اهداف و علایق من خیلی با دغدغه‌های روزمره اطرافیانم، فاصله دارد؟»

حتی ممکن است احساس کنید که غریبه‌ای هستید در میان دوستان و آشنایان.

با این حال، در این اندوه یک پارادوکس نهفته است؛ هر چه بیشتر به ماهیت کنجکاوی خود پی ببرید، بیشتر شروع به زیر سؤال بردن رابطه خود با اطرافیانتان می‌کنید: «آیا باید بکوشم حس کنجکاوی را در آن‌ها ایجاد کنم؟ آیا باید آن‌ها را به سوی جریان‌های فکری عمیق‌تری سوق دهم؟ یا بهتر است مرزها و محدودیت‌های ذهن آن‌ها را بپذیریم و به سادگی اجازه دهم نسخۀ خودشان را زندگی کنند.»

لحظاتی در زندگی ما پیش می‌آید که سعی می‌کنیم ایده‌های جدیدی را معرفی کنیم و چشمان آن‌ها را به روی چیزهای متفاوت باز کنیم، اما متوجه می‌شویم که درهای قلب و ذهن آن‌ها بسته است.

شاید دردناک باشد، اما نوعی رهایی نیز در آن وجود دارد وقتی که می‌پذیریم، ارزش ما ربطی به بی‌علاقگی آن‌ها ندارد. در حقیقت، این فقط یک تفاوت مهم و یک شکاف بسیار بزرگ و عمیق است؛ شکافی که ممکن است قابل پل زدن نباشد.

با این همه باید ادامه داد.

ممکن است زمان ببرد، ممکن است مدتی سرگردان شویم؛ اما در نهایت، کسی را پیدا می‌کنیم که جهان را مانند ما می‌بیند؛ کسی که کنجکاو است و روحیۀ حقیقت‌طلبی و حقیقت‌جویی دارد. کسی که وجودش شبیه یک معجزه وسط کویر است. کسی که پناهگاه امن و مایۀ دل‌خوشی است.

اما اگر کسی را پیدا نکردیم، بی‌گمان تنها بودن گزینۀ مناسبی برای انتخاب است؛ چون منطقی نیست، درحالی‌که می‌توانیم از زیبایی عمیقی که در تنهایی وجود دارد لذت ببریم، از ترسِ بی‌کسی هر رابطۀ رنج‌آوری را تحمل کنیم.

در لحظات آرامی که هیچ کس در اطراف ما نیست می‌توانیم آرامش و متصل بودن به خودمان را حس کنیم. می‌توانیم واقعاً نفس بکشیم و اجازه دهیم افکارمان آزادانه جریان پیدا کنند.

در چنین فضایی، ذهن ما از محدودیت‌های رایج در مکالمات سطحی و پیش پا افتاده، رها می‌شود.

خلوت گزینی، ما را از پناه بردن به آغوش‌های فرومایه و پست، نجات می‌دهد و خلوتگاهی را برایمان فراهم می‌کند تا در آن، آزادانه کتاب بخوانیم و سؤالات، ایده‌ها و آموخته‌هایمان را مرور کنیم.

این تنهایی ـ یا خلوت کردن با خودـ اگرچه ممکن است گاهی اوقات شبیه به انزوا باشد؛ اما در حقیقت، به مکانی تبدیل می‌شود که ذهن شما می‌تواند در آن توسعه یابد.

شاید هرگز جامعۀ متفکران و پرسشگرانی را که در حسرت گفتگو و معاشرت با آن‌ها هستید، پیدا نکنید؛ اما با گذشت زمان، به کمک ذهن توسعه یافته خود متوجه ‌می‌شوید که شما ـ مستقل از این روابط ـ کافی هستید.

دنیای درونی شما که غنی از پیچیدگی و عمق است، خودش به تنهایی یک پناهگاه است. یادتان باشد که فرآیند مطالعه و تحقیق شما ارزشمند است؛ حتی اگر از طرف اطرافیانتان مورد توجه قرار نگیرد.

اگرچه غمِ قطع ارتباط می‌تواند بر قلب شما سنگینی کند، اما این فرصت را نیز فراهم می‌کند تا سفر درونی خود را برای خودیابی شروع کنید.

در این مسیر، به اختیار و انتخاب خودمان در جست‌وجوی حقیقت و درک عمیق‌تر زندگی هستیم. ما قصد نداریم کسی را وادار به تغییر کنیم؛ بلکه فقط به دنبال رشد و توسعۀ مهارت‌های خود هستیم و می‌خواهیم با کنجکاوی، وضعیت زندگی خودمان را تغییر دهیم تا ثابت نمانیم.

سرانجام، یاد می‌گیریم که راه را به تنهایی طی کنیم؛ حتی وقتی تنها نیستیم. و این، یعنی خودمختاری.

به گفتۀ اروین یالوم، «ما در حسرت خودمختاری هستیم، ولی از پیامد ناگزیر خودمختاری، یعنی تنهایی، طفره می‌رویم.»

این سخن یالوم، شاید نشانه‌ای باشد برای اینکه بفهمیم راه را درست آمده‌ایم. ما دیگر از تنهایی طفره نمی‌رویم؛ چون در حین جستجوی حقیقت، زیبایی خودمختاری را کشف کرده‌ایم.

البته از پیوند و ارتباط با دیگران نیز استقبال می‌کنیم. ما تسکین و دل‌خوشی را در همراهی با کتاب‌ها، در خِرد فیلسوفان، در ذهن هنرمندان و دانشمندان و نویسندگان، می‌یابیم.

در نهایت، حقیقتی که ما به دنبال آن هستیم چیزی نیست که نیاز باشد آن را به دیگران اثبات کنیم.

این یک جستجوی شخصی است؛ درک آشکار جهان و جایگاه ما در آن.

این یک کنش آرام و بدون خشونت است در مقابل بی‌تفاوتی و تلاش برای حفظ وضع موجود؛ نه به این دلیل که می‌خواهیم عقاید خود را به دیگران تحمیل کنیم، بلکه به این دلیل که نمی‌خواهیم به کمتر از آنچه باید باشیم رضایت بدهیم و زیر بار پذیرشِ دروغ، سکوت و بازگو نکردن تمام حقیقت، برویم.

در پایان، اندوهی که تجربه می‌کنید ـ اندوه زیستن در میان کسانی که کتاب نمی‌خوانند، کنجکاو نیستند و علاقه‌ای به دانستن و بیان حقیقت ندارندـ بخشی از شخصیت شما را شکل می‌دهد.

این اندوه کمک می‌کند بهترین نسخۀ خودتان را زندگی کنید و تاب آوری شما را بیشتر می‌کند. مهمتر از همه، به شما نشان می‌دهد که در مسیر جستجوی حقیقت، هرگز تنها نیستید.

پی‌نوشت

تصویر از: Johnny Morant

عضویت در خبرنامه

اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایده‌های خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.

مطالب پیشنهادی:
فهرست