نوشتن تسلی بخش ـ معجزه خوشی های کوچک

نوشتن تسلی بخش ـ معجزه خوشی های کوچک

فقط انسان‌های برگزیده‌اند که زوائد را نمی‌بینند و صدای حقیقت را با وجود هیاهوها می‌شنوند. نادرند کسانی که به ندای قلب خود گوش فرا می‌دهند و در مرداب، به رویش نیلوفر آبی می‌نگرند.

ـ ایران درودی

در هیاهوی زندگی مدرن، ما قدرت لذت بردن از خوشی های کوچک را از دست می‌دهیم و آن‌ها زیر سایۀ استرس و اضطراب ناشی از تلاش برای به دست آوردن چیزهای بیشتر و بزرگ‌تر، اغلب در پس‌زمینه محو می‌شوند.

با افزایش استرس، لذت بردن از کارهای معمولی و ساده، به تدریج دشوارتر و دست‌نیافتنی‌تر به نظر می‌رسد. کارهایی مانند نگاه کردن به ابرها، نوشیدن یک فنجان چای یا قهوه، خواندن یک کتاب خوب، گوش دادن به یک موسیقی دلنشین، لمس دستان گرم یک آدم مهربان و امن، هیجان خوردن غذای مورد علاقه، خندیدن با دوستان یا لذت بردن از پیاده‌روی در طبیعت.

در عوض، ممکن است خودمان را در یک چرخۀ نگرانی و مشغله به دام بیندازیم و تجربیاتی را که روح ما را تغذیه می‌کنند، کنار بگذاریم.

این تغییر، معمولاً باعث ایجاد غمی فروخورده و غیر قابل بیان می‌شود؛ چراکه احساس می‌کنیم، از روی عادت یا اجبار، فقط یک سری کارهای پوچ و تکراری را انجام می‌دهیم، بدون اینکه واقعاً زندگی کنیم.

در دنیایی که هر روز تیره‌تر و وهم آلودتر می‌شود، فقدان خوشی های کوچک ـ که روزگاری وجودمان را گرم و روشن نگه می‌داشت ـ اشتیاق و حسرت را در ما بیدار می‌کند؛ حسرت اینکه دوباره شیرینی آن لحظات را بچشیم. حسرت بازگشت به دورانی که هنوز آلودگی‌ها، صفای آنچه را که دوست می‌داشتیم تیره نکرده بود.

زندگی با این حسرت، به وجود آورندهٔ احساس تنهایی و سرگردانی است.

ناتوانی در لذت بردن از خوشی های کوچک زندگی، نوعی غم و اندوه را به دنبال دارد که اغلب نادیده گرفته می‌شود. این یک فقدان ظریف و تقریباً نامرئی است؛ اما می‌تواند به اندازۀ اشکال متعارف غم و اندوه، سنگین باشد.

وقتی می‌فهمیم که مشکلات و سختی‌های زندگی، احساساتمان را از بین برده و ارتباط ما را با چیزهایی که زمانی برایمان شادی‌آفرین بودند قطع کرده است، غمگین و آشفته می‌شویم.

در این لحظات، حسرت می‌خوریم که چطور در گذشته خش خش برگ‌ها یا درخشش نور خورشید از پنجره، خیلی ساده به ما یادآوری می‌کرد که زندگی هنوز زیباست؛ حتی در زودگذرترین حالتش.

اما امروز تا چشم به هم می‌زنیم، آن حس شیرین، شبیه ماهی از دستمان ليز می‌خورد و به سرعت محو می‌شود؛ قبل از آنکه لذتش را تجربه کنیم.

نوع خاصی از محرومیت در این تجربه وجود دارد؛ محرومیت از شگفتی.

زمانی که احساس می‌کنیم دنیا پوچ است و همۀ رنگ‌ها سرد و خاموش هستند، حتی ساده‌ترین لذت‌ها نیز دور و دست‌نیافتنی به نظر می‌رسند.

یک پیاده‌روی ساده که زمانی حال ما را عجیب خوب می‌کرد؛ حالا ثمره‌ای جز احساس خستگی برایمان ندارد.

آواز پرندگان یا ‎صدای خوردن قطره‌های باران به شیشه، دیگر برای ما شگفت‌انگیز نیست.

در حقیقت، ما مشتاق این هستیم که در لحظۀ حال، احساس زنده بودن کنیم و در گرمای یک احساس گذرا و شاد غوطه‌ور شویم، ولی حس و توانِ خود را برای «لذت بردن» از دست داده‌ایم.

در همین حین که به خاطر قطع ارتباط با لذت‌های ساده غمگین هستیم، غمِ قطع ارتباط با خود نیز ما را آزار می‌دهد.

این خوشی های کوچک زمانی پنجره‌ای به عمیق‌ترین حقایق و خواسته‌های ما بودند. توسط آن‌ها می‌توانستیم نبض زندگی را که در درونمان جریان داشت، حس کنیم؛ اما وقتی این پنجره بسته شد، ما احساس کردیم نه تنها از دنیای اطرافمان، بلکه از خود واقعی و اصیلمان جدا شده‌ایم.

این حزن، اغلب با بی‌حسی همراه است. این نوعی از غم است که فریاد نمی‌زند، اما به آرامی در پس‌زمینۀ زندگی ما زمزمه می‌کند. ما ممکن است آشکارا غمگین نباشیم، اما به طور کامل نیز خوشحال نیستیم.

شاید بتوان اسم این غم را «غمِ خاموش بی‌حسی» گذاشت.

قرار گرفتن در حالت سکون هیجانی، در نوع خود دردی طاقت‌فرسا، لایه لایه و پیچیده است؛ دردی ناپیدا و مداوم که به خاطر محروم شدن ما از یک لذت بوجود می‌آید؛ لذتی که زمانی شبیه معجزه بود و از خوشی های کوچک زندگی‌مان نشأت می‌گرفت.

برای گذر از رنج این اندوه، به جای شکستن قفل، نیاز است صبور باشیم و کلید را پیدا کنیم. این بدان معناست که به خودمان اجازه دهیم فقدان را احساس کنیم و بی‌حسی را بپذیریم.

پس از این پذیرش و به دنبال آن، تغییر دیدگاه است که آمادگی لازم را برای یافتن معنا در لحظات کوتاه و زودگذر زندگی پیدا می‌کنیم؛ زمانی که می‌فهمیم، فقط انجام کارهای بزرگ و سودآور خوشحالمان نمی‌کند؛ بلکه شگفتی‌های زندگی، می‌تواند در یک عصر آرام یا هنگام لذت بردن از یک روتین آشنا نیز برایمان پدیدار شود.

کلید این است که لذت را به آرامی و با کوچک‌ترین خوشی ها، به زندگی‌مان دعوت کنیم؛ خوشی های کوچکی مثل احساس کردن گرمای نور خورشید یا چشیدن چای با طعم گل سرخ و هل.

برای تسکین اندوهمان و گذر از رنج ناشی از ناتوانی در لذت بردن از چیزهای ساده، نخست نیاز داریم به خودمان زمان و فضای کافی بدهیم و این اندوه را به رسمیت بشناسیم.

با گذشت زمان و در حین گذر از این رنج، کم کم یاد می‌گیریم که بیشتر در لحظۀ حال حضور داشته باشیم و با لحظاتِ کوچکی که زندگی را می‌سازند، بیشتر مأنوس شویم.

این فرایند به ما یادآوری می‌کند که معجزه خوشی های کوچک هرگز از بین نرفته بود؛ بلکه فقط منتظر بود تا دوباره آن را ببینیم، یک بار دیگر آن را احساس کنیم و زیبایی ساده و آرام «بودن» را در آغوش بگیریم.

کاوش در این مورد، به ما نشان می‌دهد که چگونه ناتوانی در لذت بردن از چیزهای ساده، با غم و اندوه همراه است؛ با این حال، پتانسیل رهایی از این رنج را نیز از طریق خودآگاهی و صبر، تصدیق می‌کند.

این تأملی است در مورد اینکه چطور ـ حتی در غیاب شادمانی آنی ـ زندگی و لذت‌های آن هنوز انتظار ما را می‌کشند تا وقتی آماده شدیم، دوباره با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم.

پی‌نوشت

تصویر از: Alona Millgram  

 

عضویت در خبرنامه

اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایده‌های خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.

مطالب پیشنهادی:
فهرست