رنج، یکی از عواقب زندگی کردن است.
ما انسانیم و از هر آنچه به ما مربوط میشود، رنج میکشیم؛ از روابطمان با دیگران، از کاری که انجام میدهیم، از بیماری و سایر مشکلاتِ خودمان یا عزیزانمان. از افکار و احساساتِ آزاردهندهمان. از مرگ و فکر کردن به آن.
رنج، ریشهکن شدنی نیست. نمیتوان آن را از بین برد یا وجودش را نادیده گرفت. این یک حقیقت است؛ حقیقتی که لبۀ تیز آن به تمامی در جان ما فرو میرود و گاهی تحمل این درد از توان ما خارج است.
لحظۀ روبرو شدن با این حقیقت، میتواند برای همۀ ما، دردناک، دشوار و دلسردکننده باشد، به نحوی که ممکن است وارد مخمصهای بیانتها شویم و به درههای عمیق یأس سقوط کنیم.
به همین خاطر، بعضی از آدمها، آگاهانه انتخاب میکنند که حقیقتِ رنج را نادیده بگیرند یا از آن فرار کنند و متوسل به خوشبینی شوند. در واقع، از این طریق خودشان را در برابر این حقیقت، بیحس میکنند تا درد ناشی از آن را کاهش دهند.
ولی این انتخابِ من نیست.
من ترجیح میدهم حقیقتِ سخت و دردناکِ رنج را بپذیرم. البته این اصلاً کار آسانی به نظر نمیرسد. بدون شک نیاز دارم کسی کمکم کند.
گاهی چنان از اضطرابِ شدید ناشی از محدودیتها، بیعدالتی، تحقیر، فقدان و جدایی، رنج میبرم که احساس میکنم ارادهام کم کم دچار سستی و فروپاشی میشود و جایش را به ترسِ فلجکننده و ناامیدی میدهد.
در چنین شرایطی، نیاز به یک تسلی دهنده دارم تا کنارم باشد و به من اطمینان بدهد که تنها نیستم؛ که میتوانم از این مهلکه جان به در ببرم و زنده و پیروز، دوباره شادمانه زیستن را از سر بگیریم.
دکتر فرانکل، روانپزشک و نویسنده، یکی از همین تسلی دهندگان است که به قول گوردون آلپورت، واژههای کتاب او چون گوهر میدرخشد و بر ژرفترین مشکلات بشر میتابد.
فرانکل در کتاب انسان در جستجوی معنی (man’s search for meaning) به دنبال یافتن رشتههای ظریف، استوار و معنادار یک زندگی فروپاشیده است تا توسط آنها خودش و دیگران را به زندگی متصل نگه دارد و زندگی را ـ حتی در بدترین و سختترین شرایط ـ قابل زیستن کند.
در این کتاب، دکتر فرانکل از تجربۀ ناخوشایند خودش در اردوگاه کار اجباری میگوید؛ جایی که در آن سالها اسیر بود و تنها وجود برهنهاش برای او باقی ماند و بس، درحالیکه همۀ اموالش را از دست داده بود، همۀ ارزشهایش نادیده گرفته شده بود، از گرسنگی و سرما و بیرحمی رنج میبرد و هر لحظه در انتظار مرگ بود.
اما با وجود همۀ این سختیها و رنجها او توانست زنده بماند.
فرانکل، شخصاً چنین شرایط خوفناکی را تجربه کرده و بهتر از هر کس دیگری میتواند به شرایط انسانی ما نگاهی عاقلانه و دلسوزانه داشته باشد. واژههایی که از قلبِ او برمیخیزد، بر دل مینشیند؛ چراکه بر تجربههای بسیار ژرف استوار است.
صادقانه و ژرفتر از آن است که انسان کوچکترین رنگی از فریب در آن ببیند.
پیامهای فرانکل ـ به عنوان کسی که خود شاهد همۀ رنجها بوده و به خوبی به توانایی انسان در چیره شدن بر شرایط موجود و کشفِ حقیقتی روشنگر آگاهی دارد ـ آموزنده، والا، انسانی و تسلی بخش است؛ به طوری که میل به ادامه زندگی را در من برمیانگیزد و به من کمک میکند معنایی برای رنجِ بیهوده خود بیابم.
کتاب او، به من کمک کرد جهان را همانگونه که هست ببینم و درک کردم؛ بدون اینکه گرفتار انکار واقعیت شوم یا از آن فرار کنم و به دام خوشبینی ناآگاهانه بیفتم.
در ادامه بخشی از کتاب انسان در جستجوی معنی نوشتۀ دکتر ویکتور فرانکل ترجمۀ دکتر نهضت صالحیان و مهین میلانی را با هم میخوانیم و بعد از آن، به سراغ نوشتن تسلی بخش با الهام از تصویر انتخاب شده برای این موضوع، میرویم.
چند پاراگراف تسلی بخش از این کتاب
«وقتی انسان پی میبرد که سرنوشت او رنج بردن است، ناچار است رنجش را به عنوان وظیفهای استثنایی و یگانه بپذیرد.
ناگزیر است این حقیقت را بپذیرد که در رنج بردن نیز در جهان تک و تنهاست. هیچ کس نمیتواند او را از رنجهایش برهاند و یا به جای او رنج برد. تنها فرصت موجود، بستگی به نحوۀ برخورد او با مشکلات و تحمل مشقات دارد.
برای ما زندانیان این اندیشهها جدا از واقعیت نبود و کمک هم میکرد؛ زیرا حتی در بدترین شرایط نیز که هیچ راه گریزی به نظر نمیرسید، ما را از نومیدی رهایی میبخشید.
مدتها بود که ما مرحلۀ پرسش دربارۀ معنای زندگی را پشت سر گذاشته بودیم. پرسش سادهای که به ما نشان میدهد زندگی یعنی دست یافتن به هدفی از راه خلاقیتِ فعال.
معنای زندگی در برگیرنده دورهای وسیع از زندگی و مرگ، رنج کشیدن و مردن است.
وقتی به معنی رنج پی بردیم، از کاهش دادن یا سبک کردن شکنجههای اردوگاه از راه نادیده انگاشتن آنها یا تصورات واهی و خوشبینی ساختگی، سر باز میزدیم. در واقع، رنج کشیدن برای ما وظیفهای شده بود که نمیخواستیم به آن پشت کنیم.
ما به فرصتهای پنهانی رنج کشیدن برای کمال، پی برده بودیم. فرصتهایی که ریلکه شاعر آلمانی را بر آن داشت چنین بنگارد، «چقدر رنج و مشقت را باید پشت سر بگذاریم!» ریلکه چنان از «رنج کشیدن» سخن میگوید که سایرین از «کار کردن».
ما رنج بسیار باید میبردیم. از این رو میبایست با این رنجها رویاروی میشدیم و میکوشیدیم لحظات ضعف و اشکهای پنهانی را به حداقل برسانیم؛ اما نیازی نبود از اشکهای خود شرمنده باشیم، چه این اشکها خود شاهدی بر آن است که انسان، دلاورانه و راستقامت، رنجها را تحمل میکند.
… مردی که به مسئولیت خویش در برابر یک انسان که مشتاقانه در انتظار اوست یا در برابر یک کار ناتمام آگاه است، هرگز نخواهد توانست دست به خودکشی بزند؛ او همچنین «چرای» هستیاش را میداند و توان آن نیز خواهد داشت که با هر «چگونهای» درافتد.
… گرچه شرایط نامناسب زندگی از قبیل کمبود خواب، غذای ناکافی و فشارهای روانی گوناگون موجب میشد زندانیان به شکلی از خود واکنش نشان دهند، ولی در تجزیه و تحلیل نهایی روشن میشود که تغییر ماهیت زندانی نتیجه تصمیم درونی اوست و نه تنها نتیجه تأثیرات زندگی اردوگاهی.
داستایوسکی میگوید: «من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.» پس از آشنایی با اسیرانی که رفتارشان در اردوگاه، رنجها و مرگشان شاهدی بر این واقعیت بود که آخرین آزادی را هرگز نمیتوان از دست داد، به یاد گفته داستایوسکی میافتم؛ زیرا به چشم میدیدم که آنها ارزش رنجهایشان را دارند.
نوع پذیرش رنج و تحمل آنها حکایت از یک عظمت درونی بکر داشت.
و همین آزادی معنوی بود که هیچ کس نمیتوانست آن را از ما برباید و همین آزادی معنوی بود که زندگی را پرمعنا و باهدف میساخت.
… تنها خلاقیت و شادمانه زیستن زندگی را پُر بار میکند. اگر اصلاً زندگی دارای مفهومی باشد، پس باید رنج هم معنایی داشته باشد. رنج بخش غیرقابل ریشهکن شدن زندگی است، گرچه به شکل سرنوشت و مرگ باشد.
زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نخواهد شد.
به شیوهای که انسان سرنوشت و همه رنجهایش را میپذیرد؛ به شیوهای که صلیب خود را به دوش میکشد، فرصتی مییابد که حتی در دشوارترین شرایط، معنایی ژرفتر به زندگیاش ببخشد.
چنین زندگی همواره قهرمانانه و شرافتمندانه و آزاد خواهد درخشید و بودند کسانی هم که در مبارزه برای نجات جان خود، عظمت بشری خود را فراموش کرده و در زمره حیوانات درمیآمدند.
و در اینجاست که یا بشر از فرصتها برای رسیدن به ارزشهای اخلاقی که موقعیت و شرایط دشوار در پیش راه او قرار میدهد، سود میجوید و یا از آن روی برمیگرداند و همین گزینش است که مشخص میکند او ارزش رنجهایش را دارد یا خیر.
گمان مبرید که اینها مسائل غیر دنیایی است و خارج از زندگی واقعی ماست.
واقعیت این است که شمار کسانی که شایستگی رسیدن به چنین معیارهای اخلاقی والایی را دارند انگشتشمار است. در میان زندانیان، معدودی بودند که آزادی کامل درونی خود را حفظ کردند و به چنان ارزشهایی که ارمغان رنجهایشان بود دست یافتند.
تنها در اردوگاه کار اجباری نیست که میتوان چنین مردانی را یافت. بشر در همه جا با سرنوشت و با فرصت دستیابی به چیزی از راه رنجهایش رویاروی است.»
شروع نوشتن تسلی بخش با استفاده از تصویر بالا
من در این تصویر، جنگل سوختهای را میبینم که درختان سرسبزش تبدیل به اسکلتهای زغالی شدهاند.
همه چیز تاریک، سیاه، مرده، از دست رفته و خاکستر شده به نظر میرسد. گویی هیچ امیدی برای قابل زیست بودن این جنگلِ ویران، وجود ندارد. صحنۀ غمانگیزی است!
اما در میان این ویرانه، دانهای کوچک و تنها ـ بیاعتنا به اتفاق تلخی که رخ داده ـ جوانه زده است.
این جوانه برای من، نماد امید، تابآوری و آغازِ دوباره است.
رنگ سبزِ پرشور و سرزندۀ آن، پیامی از انعطافپذیری و نویدی از شروعهای جدید را منتقل میکند و نشان میدهد که حتی در پی نابودی و رنج، زندگی میتواند راهی برای دوام آوردن، ادامه یافتن و شکوفایی پیدا کند.
جوانه، تصمیم خودش را گرفته است و میخواهد این جنگل ـ همانگونه که هست ـ مسیری برای رشدش باشد.
حالا نوبت من است که انتخاب کنم نگاهم را به کدام سو بچرخانم؛ به سوی جنگلی فروریخته و متروک یا جوانهای زنده و سبز.
تمرکز بر این جوانۀ تنها و قدرتمند، این ایده را برجسته میکند که رشد و بهبودی حتی پس از چالشبرانگیزترین شرایط، امکانپذیر است.
من زیبایی و مقاومت این جوانه را تحسین میکنم اما در عین حال، حسِ دردناکی قلبم را مچاله و ناراحت میکند. چون خودم را انسانی زجر کشیده میدانم که قادر نیستم از کنار آنچه بر من گذشته است، بیاعتنا بگذرم.
گذشتۀ من شبیه گذشتۀ این جنگل، دردناک است. شعلهور شدن درد داشت. سوختن درد داشت. شکستن درد داشت. افتادن درد داشت. خاکستر شدن درد داشت.
اما چیزی که در این تصویر دردم را تسکین میدهد، تضادهایی است که وجود دارد؛ تضاد بین «تخریب» و «تجدید» یا تضاد بین «رنگ سبز روشن و لطیفِ جوانه» و «ظاهر خاکستری و خشنِ خاک اطراف آن». این تضادها، زندگی برآمده از نابودی را به من نشان میدهد و شکنندگی و انعطافپذیری زندگی را در نظرم نمایان میکند.
یا شاید هم یک یادآوری دلسوزانه است تا برای کاهش دردهایم دیگر به پشت سر نگاه نکنم و به جای آن، خلاقانه به دنبال یافتن یا ساختن مسیری برای بهبود و رشد خودم از میان ویرانۀ گذشتهام باشم.
به نظر من این تصویر، حسِ عمیق و تلخ و شیرینی از امید، انعطافپذیری و از نو ساختن را برمیانگیزد. علیرغم تیره بودن جنگل، ظهور جوانه بیانگر جاودانگی و نامیرایی زندگی و امکان تجدید حیات است، به این معنا که حتی پس از تخریبِ جدی، پتانسیل تولد دوباره و شروعهای جدید همیشه وجود دارد.
من باور دارم که ظهور جوانه در جنگلی سوخته، هم واقعیتِ خشن تخریب و هم پتانسیلِ امیدوارکننده برای رویش و قد کشیدن را به تصویر میکشد و نشان میدهد، حتی در مواجهه با سختیها و رنجها، همیشه فرصتی برای بهبود و رشد هست.
جرقهای برای نوشتن تسلی بخش
شما با نگاه کردن به تصویر بالا چه چیزی به ذهنتان میرسد و به نظر شما چه نکته آموزنده، جالب و تسلی بخشی در آن وجود دارد؟
عضویت در خبرنامه
اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایدههای خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.