نوشتن تسلی بخش ـ شکنندگی پنهان دیگران

نوشتن تسلی بخش ـ شکنندگی پنهان دیگران

الیزابت گیلبرت، نویسندۀ مورد علاقه‌ام، می‌گوید: «تجربه به من آموخته که در ملاقاتِ شخصی با قهرمانانم محتاط باشم؛ چون می‌تواند به شکلی وحشتناک مأیوس کننده باشد.»

من هم بارها در ملاقات شخصی با قهرمانانم، ناامیدی را تجربه کرده‌ام. آن‌ها برخلاف رؤیابافی‌هایی که در موردشان کرده بودم، آن‌چنان بزرگ و قدرتمند نبودند. دیدار با آن‌ها به من نشان داد که آنچه در مورد شخصیت و سبک زندگی‌شان در ذهنم ساخته‌ام، توهم و خیال باطل بوده است.

ذهنِ قهرمان سازم بی‌چون ‌و چرا به تفکر کسانی دخيل می‌بست که ادعا می‌کردند شکست‌ناپذیر و مطمئن هستند؛ و من که از شکنندگی و عدم اطمینان رنج می‌بردم، درمان این رنج مستمر را در ایجاد ارتباط و اتصال با آن‌ها جستجو می‌کردم.

در واقع، من از آن‌ها قهرمان می‌ساختم و انتظار داشتم تمام نيازها و سؤالاتم را جواب دهند.

وقتی تفاوت بین «خیال» و «واقعیتِ آدم‌هایی که آن‌ها را خاص می‌دانستم» بر من آشکار شد، وارد دنیای جدیدی شدم. ثمرۀ این آگاهی، تغيير چارچوب ذهنی‌ام بود؛ تغییری که زندگی‌ام را عوض کرد.

امروز به لطف این تغيير ذهنی، به خوبی می‌دانم که باید به آدم‌هایی که آثار منحصر به فرد و درخشانی خلق کرده‌اند احترام بگذارم ولی نمی‌خواهم از شیوۀ زندگی آن‌ها الگو بگیرم یا رابطه‌ای نزدیک و دائمی با آن‌ها داشته باشم.

به گمان من، باید از قهرمان گرايی در برخورد با انسان و جامعه دوری کرد؛ چراکه قهرمان گرایی، می‌تواند گواه بر ناتوانی ما در مواجهه با مشكلات دنيای مدرن باشد.

دنیل پینک در کتاب ذهن کامل نو (A Whole New Mind)، راهکار مؤثری را بیان می‌کند که به نظر من، می‌توان آن را جایگزین قهرمان گرایی کرد. او می‌گوید:

«استعداد دیدن تصویر کلی شاید مهم‌ترین پادزهر گرفتاری‌های روانی‌ای باشد که رفاه و فراوانی پیش آورده است. بسیاری از ما تحت فشار زمان هستیم، با سیلابی از اطلاعات غرق شده‌ایم و به دلیل امکان گزینه‌های متعدد فلج شده‌ایم. شاید بهترین تجویز در مورد مصائب مدرن این باشد که به صورت زمینه‌ای به تصویر کلی زندگی‌مان بپردازیم و بین آنچه واقعاً اهمیت دارد و آنچه صرفاً آزاردهنده است تمایز قائل شویم. این توانایی برای درک زندگی شخصی به صورتی که طیف کاملی از فرصت‌های انسانی را در بر بگیرد برای طلب معنا ضروری است.»

من دیگر برخلاف گذشته درگیر شخصيت واقعی يا ساختگی، بی‌نقص يا پر عيب و ايراد قهرمانان زندگی‌ام نیستم و زمانی که دربارۀ زندگی شخصی و اجتماعی آن‌ها حقایقی را می‌شنوم، مانند گذشته، شوکه یا ناامید نمی‌شوم.

آنچه امروز بیش از هر چیز برای من اهمیت و معنا پیدا کرده این است که بتوانم تصویر کلی زندگی خودم را ببینم و تشخیص بدهم که چه چیزی واقعاً برایم مهم است و چه چیزی صرفاً آزارم می‌دهد.

جان کونیگ کتابی دارد به نام واژه‌نامۀ حزن‌های ناشناخته (The Dictionary of Obscure Sorrows) که در آن حس‌های مشترک انسانی را بیان می‌کند. این کتاب برای من در هنگام مواجهه با سؤال‌های بی‌پاسخ و رنج‌های همیشگی‌ام، به شکلی باور نکردنی تسلی بخش است.

در ادامه، بخشی از این کتاب را با عنوان «شکنندگی پنهان دیگران» با هم می‌خوانیم. تصویر ابتدای این مطلب، مربوط به همین بخش از کتاب می‌شود.

چند پاراگراف تسلی بخش از این کتاب

«توهم بصری خاصی وجود دارد که به راحتی می‌توان در دام آن افتاد، حتی اگر از حقه‌اش آگاه باشید.

توهم این است که هر چه فاصله‌تان از دیگران بیشتر باشد، آن‌ها آسیب‌ناپذیرتر به نظر می‌رسند.

شما خود را به همان شکلی می‌بینید که هستید و شکست‌هایتان درست به اندازۀ موفقیت‌ها برایتان واضح است؛ اما شما اغلب دیگران را آن‌گونه که می‌خواهند می‌بینید؛ یعنی تنها از جهتی که خود می‌خواهند؛ مانند مجسمه‌ای بر بالای پایه‌ای بلند، بی‌اعتنا و بی‌پروا.

در نگاه اول، چنان به نظر می‌رسد که آن‌ها همه چیز را در کنترل خود دارند و تکلیف همه چیز مشخص است، دقیقاً همان‌طور که در نظر داشتند.

گویی جایگاه امن و امانی در جامعۀ خود دارند و در کنار عزیزان خود در جایی که باید قرار گرفته‌اند.

زندگی آن‌ها بی‌کم و کاست به نظر می‌رسد؛ درست مانند یک اثر هنری تمام و کمال.

اما این تنها یک حقه بصری است، چراکه شما نمی‌توانید شکاف‌ها را از آن فاصلۀ دور ببینید.

شما هیچ راهی ندارید که بدانید زیر پای آن‌ها ممکن است تا چه اندازه متزلزل و ناامن باشد، شما نمی‌دانید آن‌ها به راستی تا چه حد شکل پذیرند.

چند سال تلاش شده تا شخصیتِ آن‌ها چیزی مقبول شود. چند دستِ یاریگر لازم است تا آن‌ها بتوانند روزی معمولی را پشت سر بگذارند و تکه‌های وجودشان از هم جدا نشود.

همۀ ما تنها اثری در حال پیشرفت هستیم.

تک تک ما ضعف‌هایی داریم که هیچ نمی‌دانیم چگونه می‌توان رفعشان کرد.

پس چرا مشاهدۀ شکنندگی و آسیب‌پذیری دیگران ما را چنین حیرت‌زده می‌کند؟

چرا وقتی هر یک از ما زمان زیادی را صرف تقلا برای گریز از ایرادات خود می‌کنیم، باز هم مدام گرفتار همان حقۀ قدیمی می‌شویم؟

چه کسی می‌داند که چرا چنین اعتمادی به همگان و چنین تردیدی به خود داریم؟

شاید لازم باشد دیگران را مجسمه بدانیم و خود را حباب‌های شکننده‌ای از جنس گِل.

شاید این تضاد همان چیزی است که ما را به پیش می‌راند و وادارمان می‌کند بخواهیم خود را بهتر کنیم و بیش از آنچه هستیم باشیم.

شاید این تضاد به ما کمک کند که در هنگام گذر از کنار یکدیگر فاصلۀ خود را حفظ کنیم، از برخورد و اختلاف زیاده از حد بپرهیزیم و بکوشیم آسیب‌های زیادی را که می‌توانیم در مسیر وارد آوریم به کلی نادیده بگیریم.

یا شاید شکنندگی پنهان ما همان چیزی است که ما را به هم نزدیک می‌کند.

این شکنندگی به خلقِ نیازی اساسی در هر یک از ما منجر می‌شود که در نهایت، تنها یک دوست قادر به برآورده ساختن آن است؛

کسی که اعتمادتان به او به قدری است که می‌توانید در حضور او خودتان باشید، کسی که در صورت نیاز قادر است تکیه گاهتان باشد یا به یادتان آورد شما همان طور که هستید خوبید؛ و حتی اگر هم خوب نباشید، هیچ اشکالی ندارد. هیچ چیز همیشگی نیست.»

جرقه‌ای برای نوشتن تسلی بخش

شما با نگاه کردن به تصویر بالا چه چیزی به ذهنتان می‌رسد و به نظر شما چه نکته آموزنده، جالب و تسلی بخشی در آن وجود دارد؟

پی‌نوشت

تصویر از:   Alex Eckman-Lawn

 

عضویت در خبرنامه

اینجا محل نوشتن تسلی بخش است. اگر کنجکاو و علاقمند هستید از طریق این روش، با حقیقتِ خودتان بیشتر آشنا شوید ایمیل خود را وارد کنید تا به جمع ما بپیوندید و هر هفته، ایده‌های خلاقانه و مطالب جدید را دریافت کنید.

مطالب پیشنهادی:
فهرست