ژورنال نویسی برای به دست آوردن حمایت اجتماعی و مدیریت روابط خود

یکی از سرگرمی‌های مورد علاقه او تماشای آدم‌ها بود. گاهی در‌ حین قدم‌ زدن‌های طولانی، آدم‌ها را زیر‌‌‌چشمی نگاه می‌کرد و حس و حال آن‌ها را در آن زمان و مکان خاص حدس می‌زد.

این جور وقت‌ها که قدم زدن‌های بی‌هدف، حسابی سرحالش می‌آورد با خودش می‌گفت: «چه خوب می‌شد اگر یک آشنا و هم‌صحبت صمیمی الآن اینجا کنارم بود و می‌توانستم این لذت را باهاش تقسیم کنم.» اما ناخودآگاه ساکت می‌شد و منتقد درونی از او می‌پرسید: «دوباره قرار است چه کسی را ناامید کنی؟ شاید کسی پیدا شود که برای مدت کوتاهی با تو وقت بگذراند اما دیر یا زود می‌رود و تو در نهایت دوباره تنها می‌مانی.»

علاوه بر این، او به تنهایی عادت کرده بود. تنهایی به او حس امنیت می‌داد. انگار برایش آسان‌تر بود که تنها باشد. باورش به اینکه برای هیچ کس کافی نبوده و نخواهد بود، برقراری رابطه با دیگران را برایش دشوار کرده بود. تجربیات تلخ گذشته و خاطراتِ دست و پا زدن‌های بیهوده برای حفظ رابطه‌های قبلی، بر شانه‌هایش سنگینی می‌کرد و خسته و پریشان‌تر از آن بود که بتواند از غار تنهایی خود بیرون بیاید.

سال‌ها بود که در معاشرت‌هایش تقلا می‌کرد به هر قیمتی با پرحرفی و خنده، توجه آدم‌ها را به خودش جلب کند. شاید به این دلیل که احساس ناکافی بودن و تعلق نداشتن می‌کرد. شاید فکر می‌کرد چیز ارزشمندی برای ارائه ندارد و با این کار، به گمان خودش پذیرفتنی می‌شد و حضورش را در جمع آن‌ها توجیه می‌کرد.

بعد از هر معاشرتی وقتی به خانه برمی‌گشت از آن همه تقلا و جان کندن، احساس خستگی شدید می‌کرد. از خودش متنفر می‌شد و با لحنی سرزنشگر از خودش می‌پرسید: «چه مشکلی با شخصیت واقعی خودت داری؟ چرا نمی‌توانی خودت باشی؟ چه کسی تو را مسئول سرگرم کردن و خنداندن بقیه کرده؟»

اما این انتقادها و سرزنش کردن‌ها هیچ اثری نداشت. او دفعه بعد هم رفتار خودش را تکرار می‌کرد؛ تا اینکه از یک جایی، به این فکر کرد که می‌خواهد خودش باشد. به این نتیجه رسیده بود که در تنهایی، آدم بهتری است و می‌تواند هر شخصیتی را که دوست دارد داشته باشد.

او وقتی تنها بود خودش را بیشتر دوست داشت.

ژورنال نویسی برای به دست آوردن حمایت اجتماعی و مدیریت روابط خود

تنهایی و خلوت کردن با خود، فرصت ارزشمندی برای یادگیری و رشد او بود. او تنهایی خود را با انجام کارهای موردعلاقه‌اش سپری می‌کرد. یکی از این کارها نوشتن بود. زمانی که می‌نوشت چنان غرق دنیای کلمات می‌شد که دنیا و آنچه در آن است را از یاد می‌برد. انگار زمان برایش کاملاً متوقف می‌شد و برای لحظاتی هر چند کوتاه، از آشفتگی و تلاطم دنیای اطرافش فاصله می‌گرفت.

بعد از آن، وقتی به ساعت نگاه می‌کرد تازه متوجه گذر زمان می‌شد. او موقع نوشتن در عمیق‌ترین، شگفت‌انگیزترین و خاص‌ترین حالت و لحظه بود و هر روز دوست داشت چنین لذتی را تجربه و درک کند؛ به خصوص اینکه زندگی عادی و کارهای روزمره، حسابی او را خسته و دلزده می‌کردند.

ژورنال نویسی متفکرانه از همان جنس نوشتن‌هایی بود که باعث می‌شد وضعیت فلو (Flow) را به شکلی کامل و عمیق تجربه کند. او هر روز ژورنال مخصوص خودش را که بر مدیریت دوستی‌ها و ارتباطات تمرکز داشت، باز می‌کرد تا در مورد موضوع موردعلاقه‌اش بنویسد.

در صفحه اول ژورنال او این نقل قول از ناتانیل براندن نوشته شده بود:

طبیعت به ما مسئولیتی فوق‌العاده داده است: به ما امکان انتخاب داده که نور جستجوگر آگاهی را روشن‌تر یا کم رنگ‌تر کنیم؛ به عبارت دیگر اختیار داریم و این حق انتخاب به ما داده شده که مترصد آگاهی شویم یا نشویم و یا فعالانه از آن اجتناب کنیم، انتخاب میان اندیشیدن و نیندیشیدن بر عهده ماست. این ریشه آزادی و مسئولیت ماست.


انسان موجودی است که می‌تواند هدف‌های ارزشمند را تشخیص دهد و بعد برخلاف آن حرکت کند. می‌توانیم به این نتیجه برسیم که اقدامی منطقی، اخلاقی و عاقلانه است و بعد به رغم این باور، کار دیگری بکنیم. می‌توانیم رفتارمان را وارسی کنیم، می‌توانیم بپرسیم که آیا این رفتار با دانش، باور و ایده آل‌های ما همگونی دارند یا ندارند.


اما می‌توانیم اگر نخواستیم این پرسش را مطرح نکنیم. موضوع بر سر انتخاب اندیشیدن و نیندیشیدن است.


انسان ذاتاً از گونه‌ای است که حق انتخاب دارد. می‌تواند درباره‌ی این‌که آگاهی را انتخاب بکند یا نکند تصمیم بگیرد، می‌تواند به جستجوی حقیقت برود یا نرود، می‌تواند ذهنش را متمرکز بکند یا نکند، این یکی از جنبه‌های مثبت و شکوهمند طبیعت انسانی است.


از طریق انتخاب‌های گوناگون که میان اندیشیدن و نیندیشیدن می‌کنیم، به آن کسی که هستیم، تبدیل می‌شویم.

او با کمال میل اندیشیدن را انتخاب کرده بود و تصمیم داشت به کمک ژورنال نویسی متفکرانه و پاسخی که برای سؤالات آن پیدا می‌کند، نور جستجوگر آگاهی را روشن‌تر کند تا هدایت شود؛ سؤالاتی شبیه به این:

✅ تمرین خودآگاهی: 

تا حالا به این فکر کرده‌ای که ما در مقایسه با مردمان روزگار گذشته آزادی عمل بیشتری داریم تا سبک زندگی مورد نظرمان را داشته باشیم و خودمان، معیارهایمان را برای ارتباط با اطرافیانمان انتخاب کنیم؟

به گذشته‌ات و روابطی که تجربه کرده‌ای نگاه کن. تا چه اندازه انتخاب‌های تو آگاهانه بوده است؟ تا چه اندازه تحت تأثیر احساسات قرار گرفته‌ای؟ تا چه اندازه به واقعیت‌ها توجه کرده‌ای؟ تا چه اندازه منافع خود را در نظر گرفته‌ای و آینده‌نگر بوده‌ای؟

آیا در ارتباط با اطرافیانت اهداف، نیازها و حال خوبِ خودت را در اولویت قرار می‌دهی یا دائم نگران این هستی که اگر شاد باشی و خودت را دوست داشته باشی و تائید کنی خودخواه به نظر برسی، مخالفت‌هایی را برای خودت بخری، اطرافیانت را برنجانی، حسادت برانگیز باشی و بی‌یار و یاور و تنها بمانی؟

فکر می‌کنی چه کسی مسئول کیفیت ارتباط تو با دیگران است؟ خودت یا دیگران؟

آیا می‌خواهی مستقل فکر کنی و یک زندگی پویا داشته باشی یا سازگار شدن انفعالی با سنت‌ها و باورهای دیگران را ترجیح می‌دهی؟

آیا به فردیت بها می‌دهی و «تنهایی و با خود بودن» را مکمل «حضور در جمع و با دیگران بودن» می‌دانی؟

اگر بدانی در دنیای نوین «یکتایی و فردیت» و به دست آوردن نگاه و نظری مختص خودمان، به معنی آزادی انسان از قرن‌ها پیروی و اطاعت بی‌چون و چرا از فرامین قبیله‌ای و سنتی است، چه تصمیمی می‌گیری؟ زندگی اصیل را انتخاب می‌کنی و شجاعانه حرف خودت را می‌زنی و ابراز وجود می‌کنی یا به جای آن، از ترس تنها ماندن و برای حفظ ارتباط با اطرافیانت، همرنگ جماعت می‌شوی و ترجیح می‌دهی هم‌رأی و هم‌رنگ با باورهای قبیله‌ای و خانوادگی و جمعی ظاهر شوی؟

💡 یادت باشد پایبند باقی ماندن به خواسته‌های خود و ابراز نمودن آن‌ها به شجاعت نیاز دارد اما برای بسیاری از مردم از خود گذشتن و پایبند نبودن به خواسته‌های خود، ساده‌تر است.

خلوت کردن با خود، او را آگاه‌تر و شجاع‌تر کرده بود. او خودش را پروانه‌ای می‌دید که وقتش شده بود از پیله بیرون بیاید و خود واقعی‌اش را به دنیا نشان بدهد.

در کودکی و زمانی که بزرگ می‌شد به او القا کردند که افکار و باورهایش درست نیستند. مهم خواسته دیگران است، مهم این است که دیگران چه خواسته‌ای دارند و زمانی که پای حرف و نظر خود می‌ایستاد او را به خودخواه بودن متهم می‌کردند تا احساس گناه کند. به بیان دیگر، هویت فردی او با حضور در جمع دیگران از بین می‌رفت و نوعی از رهاشدگی را تجربه می‌کرد.

اما حالا دیگر یک کودک وحشت زده، وابسته، ناتوان و ناآگاه نبود و حق انتخاب داشت. او به مرحله انتخاب آگاهانه رسیده بود. می‌توانست انتخاب کند ازدواج کند یا نکند، بچه‌دار شود یا نشود، برای خودش کار کند یا کارمند باشد. او می‌توانست نحوه پوشش و محل زندگی‌اش را خودش انتخاب کند.

در عصر ارتباطات، مجبور نبود فقط با تعداد محدودی از همکاران، دوستان، آشنایان و بستگانش در ارتباط باشد بلکه شمار انتخاب‌هایش و تصمیم‌هایی که باید می‌گرفت، بیشتر شده بود. او می‌توانست شبکه سازی کند و به شبکه‌های خصوصی مستحکم، قدرتمند و متنوع بیشتری برای به دست آوردن حمایت اجتماعی و برآورده کردن نیازهای متفاوت خود، دسترسی داشته باشد.

در واقع، تقریباً همه چیز بستگی به تصمیم او داشت.

در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه، او توانست در نگاهی به گذشته خود مواردی را پیدا کند که به اندازه کافی خردمندانه و از روی آگاهی عمل نکرده بود.

با مرور گذشته، به یاد آورد که در ارتباط خود با دیگران اشتباهات زیادی داشته است: نادیده گرفتن تضادها و اختلافات، سازگار نبودن برخی از ارزش‌ها و هدف‌ها، نبود اشتیاق و علاقه مشترک و چیزهای دیگری که باعث شکست چنین روابطی می‌شدند.

اما با این حساب چرا برای ایجاد و حفظ چنین روابطی مأیوسانه دست و پا می‌زد و خودش را خسته می‌کرد؟ شاید به این دلیل که می‌ترسید تنها بماند. شاید به این دلیل که مطمئن نبود بتواند فرد مناسبی را برای دوستی و هم‌صحبتی پیدا کند. شاید به این دلیل که ساده‌لوحانه گمان می‌کرد هر چه بیشتر تلاش کند و انرژی بیشتری برای حفظ و استحکام رابطه صرف کند، با گذشت زمان همه مسائل و مشکلات برطرف می‌شود.

واقعیت این بود که او با ناکارآمدترین بخش‌های خود با دیگران ارتباط برقرار می‌کرد؛ بخش‌هایی که نمی‌خواستند یا نمی‌توانستند مسائل و مشکلات را ببینند و نسبت به حقیقتِ ماجرا بی‌توجه بودند.

اما بخشی از وجود او می‌دانست که از آگاهی دوری می‌کند و خوشبختانه این شانس را داشت تا به کمک نکات و ایده‌ها و تمرینات ژورنال متفکرانه‌اش متوجه این واقعیت شود.

انتخابِ او این بود که به انسانی خردمند تبدیل شود و یک زندگی اصیل داشته باشد؛ به طوری که هم بتواند مستقل باشد و هم بتواند از صمیمیت و پیوندهایی انسانی بهره‌مند شود.

همچنین، تصمیم داشت از این به بعد، روابط خود را به شکلی آگاهانه و مسئولانه مدیریت کند.

نوشتن به او چنان قدرت و عزت نفسی داده بود که نه تنها از قبول چنین مسئولیت بزرگی هراس نداشت بلکه به خوبی درک می‌کرد که این کار، کنترلِ زندگی او را به دستِ خودش می‌دهد.

ژورنال نویسی برای به دست آوردن حمایت اجتماعی و مدیریت روابط خود

ژورنال نویسی متفکرانه مسیری را برای او ساخته بود که به احساس کافی بودن ختم می‌شد. در صفحه پایانی ژورنال، نویسنده مورد علاقه‌اش برنه براون با لحنی مهربان و دلسوزانه این جملات را در گوشش زمزمه کرد:

عشق و احساس تعلق جز نیازهای مهم و ضروری همه مردان، زنان و کودکان هستند. ما برای ارتباط ساخته شده‌ایم. ارتباط به زندگی ما هدف و معنا می‌دهد. سرانجام فقدانِ ارتباط، عشق و احساس تعلق درد و رنج است.

میوه ژورنال نویسی متفکرانه برای او این بود که آموخت باید سعی کند همه زندگی و ارتباطات خود را با معیار رشد وجودی خودش سامان دهد و مدیریت کند. به بیان دیگر، ارتباط داشتن با دیگران تنها زمانی قابل توجیه است که به رشد و تعالی ما بینجامد.

⏱️ مکث

شما چطور روابط خود را مدیریت می‌کنید؟

آیا کیفیت ارتباط با دیگران برای شما مهم است؟

📌 پی‌نوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئله‌ای خاص تمرکز می‌کند (مثل مدیریت روابط خود) و تمرین این سبک، می‌تواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.

فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شده‌اند، این امکان را برای ما فراهم می‌کند تا اندیشه‌های خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.

منابع
بخش
منابع

• موسیقی: Alexandre Desplat – River

• منابع بیشتر برای مطالعه دقیق‌تر و عمیق‌تر در مورد موضوع به دست آوردن حمایت اجتماعی و مدیریت روابط خود

1. Quiet: The Power of Introverts in a World That Can’t Stop Talking

2. The Six Pillars of Self-Esteem

3. Flow: The Psychology of Optimal Experience

۴. کتاب روان شناسی عزت نفس اثر ناتانیل براندن ترجمه مهدی غراچه‌داغی 

میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریع‌تر و با خیال راحت به جستجوی هدف‌های بزرگ‌تر و چشم اندازهای زیباتر برویم.

اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و هم‌قدم شما باشد.🌻

ژورنال نویسی

دیوارهای بلند را نساخته‌اند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.

دیوارها را ساخته‌اند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازه‌ی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمی‌کنند. رندی پاش

فهرست