این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.
🎵 موسیقی متن
به آسمانِ یک روز زمستانی خیره شده بود تا گذر ابرها را تماشا کند در حالی که دستان یخ زدهاش را با آتشی که خودش روشن کرده بود گرم میکرد.
هیچ چیز نمیتوانست او را از رخوت زمستان و اضطرابی که تمام وجودش را فراگرفته بود نجات دهد جز پناه بردن به طبیعت. تنها خلوتگاه امنی که سراغ داشت پشت بام خانهاش بود. آنجا میتوانست یک دل سیر آسمان را تماشا کند تا کمی آرام شود. نشستن کنار آتش و نگاه کردن به شعلههای آن، به جسم و روح سردش گرما میبخشید.
او خودش را تکه ابری جدا افتاده در آسمانی پهناور میدانست. تکه ابری که به هیچ کس و هیچ کجا تعلق نداشت. سرگردان و معلق و رهاشده. او از کودکی یاد گرفته بود بخشهایی از خودش را پنهان و سرکوب و فراموش کند، تا کافی به نظر برسد، تا دیگران به او توجه کنند و او را از خودشان بدانند، تا بتواند خالی بودنش را پنهان نگه دارد و «بودن» خودش را در جمعِ آنها به شکلی توجیه کند. او برای تجربه حس تعلق هر کاری کرده بود. آنقدر خودش را کوچک کرده بود تا بتواند در هر جمعی جا شود اما چرا هنوز تنهایی و احساس عدم تعلق عذابش میداد؟
چرا هنوز در مهمانیهای شلوغ، در عین حال که وانمود میکرد شادترین آدم روی زمین است، از درون احساس غم و اندوه و تنهایی میکرد؟ چرا هنوز در باشگاه وقتی کسی به او لبخند میزد و بابت تلاشهایش تحسینش میکرد نمیتوانست آن لبخند و تحسین را باور کند؟ چرا هنوز وقتی کسی درخواست دوستی میکرد او از خودش میپرسید «کی قرار است بفهمد که من کافی و شایسته دوستی نیستم؟».
چرا در خانواده و وطنی که در آن به دنیا آمده بود تا این اندازه احساس غریبگی و غربت و دلتنگی میکرد؟
او کنجکاو بود بداند این احساس عدم تعلق لعنتی – این احساس ناخوانده – از کجا آمده است، از کجا تغذیه میشود و چطور در وجودش ریشه دوانده و رشد کرده است؟
حس تعلق، گمشدهاش بود.
وقتی برای یافتن این گمشده، شروع به جستجو کرد متوجه شد که سالهاست با نقابی، زخمهایش را پوشانده و هر نظر و نگاه و صحبت و رفتاری از طرف دیگران زخمش را فشار میدهد؛ به طوری که برای کاهش درد خود هنگام رابطه با دیگران ترجیح میدهد بخشهای زیادی از خودش را ساکت و سرکوب کند.
او چیز زیادی درباره خودش نمیدانست ولی یک چیز را خیلی خوب میدانست و آن این که دیگر نمیخواست خودش را به جرم کافی نبودن، شکنجه و از نظرها دور و پنهان کند. او به دنبال تجربهای ناب و لذتبخش بود؛ تجربه حس تعلق.
ژورنال نویسی متفکرانه ابزار مناسبی برای او بود تا بتواند به کمک آن، الگوها و محرکهایی که حس عدم تعلق او را تشدید میکردند شناسایی کند و دیوارهایی را که ناخواسته دور خودش ساخته بود، بشکند.
در صفحه اول ژورنال مخصوص او که بر تجربه حس تعلق تمرکز داشت، این نقل قول از کریستین نف نوشته شده بود:
پنهان کردن خویشتن واقعی خود از دیگران به ما احساس تنهایی بیشتری میدهد. به همین دلیل مهم است که رابطه با خود را متحول کنیم. اگر بتوانیم در برخورد با دشواریها به خودمان بگوییم که شکست و ناکامی بخشی از تجربه انسانی است، آن لحظه به جای لحظه انزوا و تنهایی به لحظه با هم بودن تبدیل میشود.
او در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه چیزهای زیادی درباره احساس ناکافی بودن و نیاز خود به تجربه حس تعلق یاد گرفت؛ اینکه بدون پیوند مهر و محبت با دیگران نمیتوانیم توانمندیهای بالقوه انسانی خود را تحقق ببخشیم. اینکه حس تعلق یعنی انسان بودن در میان انسانها. اینکه حس تعلق نیازی است که به ما امکان میدهد نسبت به سایر انسانها احساس پیوند و ارتباط کنیم. اینکه برای سلامت جسمانی و عاطفی خود به وجود حس تعلق نیاز داریم.
ژورنال نویسی متفکرانه، او را با این حقیقت نیز آشنا کرد که دیگران – خانواده و دوستان و عزیزانمان –همیشه نمیتوانند به ما احساس تعلق داشتن بدهند. ما در هر لحظهای ممکن است در ذهنِ خود احساس تنهایی کنیم حتی اگر واقعاً اینگونه نباشد. در واقع، ترسهای ما و قضاوتهایی که درباره خودمان میکنیم ما را از برقراری تماس و ایجاد اتصال و ارتباط محروم میکند.
همانطور که او آسیب پذیری و کامل نبودن خود را روی کاغذ میپذیرفت، به تدریج شهامت پذیرفتن آنها را در زندگی روزمره خود نیز پیدا میکرد.
ژورنال نویسی متفکرانه برای او تبدیل به روتین روزانه شده بود. هر روز سعی میکرد صفحهای از ژورنال خود را کامل کند و درباره نکات و ایدهها و سؤالات آن فکر کند و چیزی بنویسد. سؤالاتی شبیه به این:
✅ تمرین خودآگاهی
◾ یادت میآید چه زمانی برای اولین بار احساس تعلق نداشتن کردی؟
◾ چه پیامهایی دریافت کردهای که این باور را تقویت کردهاند؟ این پیامها از طرف خانواده بوده یا از طرف محیط و فرهنگی که در آن زندگی میکنی؟
◾ احساس میکنی بیشتر به کجا تعلق داری؟ چه جور محیطهایی؟ چه جور آدمهایی؟ چه جور فعالیتهایی؟ چه جور فضاهایی؟
◾ آیا احساس تعلق نداشتن بر احساسِ تو نسبت به خودت اثر میگذارد و تشخیص ارزشمندی خودت را ناممکن کرده است؟
◾ حس تعلق برای تو چه معنایی دارد؟
در فرایند ژورنال نویسی روزانه، او توانست تفاوت بین جور بودن و حس تعلق را درک کند.
او در این فرایند به یاد میآورد که قبلاً چطور در حضور دیگران آسیب پذیریها و نقصهایش را انکار میکرد و بخشهایی از خودش را که با انتظارات بقیه جور نبود، نادیده میگرفت. آموختههای او در حین ژورنال نویسی به کمکش آمد تا بتواند از پشت لنزی متفاوت، تجربیاتش را ببیند و باور خودش درباره احساس تعلق نداشتن را بررسی کند.
و حالا به خوبی میدانست که جور بودن و حس تعلق هم معنا نیستند. در حقیقت، جور بودن بزرگترین مانع برای داشتن حس تعلق است. او برای جور بودن و پذیرفته شدن در یک جمع، نیاز داشت بر اساس موقعیت، نقابِ جدیدی انتخاب کند و به آدم دیگری تبدیل شود اما برای داشتن حس تعلق نیاز نبود خودش را تغییر دهد و مانند دیگران باشد. او میتوانست خود واقعیاش باشد؛ همانگونه که هست. بدون نقاب. صادقانه و شفاف.
به واسطه نوشتن و تمرین و تلاش زیاد، او در کنار داشتنِ حس تعلق احساس امنیت نیز میکرد چون دیگر از این نمیترسید که اگر دیگران از اوضاع و احوالش باخبر شوند او را ترک و طرد کنند. او دیگر باور نداشت که باید تعلق داشتن را به دست بیاورد و میدانست که همه ما انسانها متعلق به خانواده و جامعه خودمان هستیم؛ بدون اینکه به تائید و مجوز کسی نیاز داشته باشیم یا لازم باشد چیزی را ثابت کنیم.
صفحات ژورنال او، آیینهای بودند که تحولات درونیاش را منعکس میکردند. او نقشه راهی را که از طریق نوشتن در حال رسم کردن آن بود دنبال میکرد تا به سمت شناخت خود هدایت شود، تا بتواند باور خودش را درباره تعلق نداشتن تغییر دهد و فعالانه به دنبال یافتن مکانها و محیطهایی باشد که نیاز طبیعی او را – به عنوان یک انسان – به داشتن امنیت و حس تعلق برآورده کنند.
او میخواست به خودِ اصیل و واقعیاش برگردد و با شفقت به خود نقصهایش را بپذیرد تا حس تعلق و رهایی را تجربه کند.
⏱️ مکث
شما چطور؟
آیا شما هم بخشهایی از خودتان را رها میکنید تا کافی به نظر برسید و دیگران شما را در جمع خود بپذیرند؟
📌 پینوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئلهای خاص تمرکز میکند (مثل مسئله احساس عدم تعلق) و تمرین این سبک، میتواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.
فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شدهاند، این امکان را برای ما فراهم میکند تا اندیشههای خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.
• موسیقی: Alexey Arkhipovsky
• منابع بیشتر برای مطالعه دقیقتر و عمیقتر در مورد مسئله احساس عدم تعلق و بازيابی حس تعلق
1. The Artist’s Way: 30th Anniversary Edition
2. Self-Compassion: The Proven Power of Being Kind to Yourself
3. Atomic Habits: An Easy & Proven Way to Build Good Habits & Break Bad Ones
4. Daring Greatly: How the Courage to Be Vulnerable Transforms the Way We Live, Love, Parent, and Lead
میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریعتر و با خیال راحت به جستجوی هدفهای بزرگتر و چشم اندازهای زیباتر برویم.
اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و همقدم شما باشد.🌻
دیوارهای بلند را نساختهاند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.
دیوارها را ساختهاند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازهی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند. رندی پاش