ژورنال نویسی برای رهایی از کمال گرایی

این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.

همه چیز از زمانی شروع شد که او به مدرسه رفت.

از همان روزهای اول، معلم و مادرش از او انتظار داشتند همه نمراتش بیست باشد. وقتی برای اولین بار نمره نوزده گرفت، معلمش از او خواست فردا با مادرش به مدرسه بیاید. او تمام راه مدرسه تا خانه، تمام بعدازظهر و تمام شب، به این فکر می‌کرد که به مادرش چه بگوید، در حالی که برگه‌ی صحیح شده امتحانش، زیر اشک‌های یواشکی‌اش مچاله شده بود؛ درست مانند قلبش.

صبح که شد بالاخره با لکنت از مادرش خواست به خاطر نمره‌ای که گرفته با او به مدرسه بیاید. او نگاه ناامید و آمیخته با ترس و سرزنش مادرش را هرگز فراموش نمی‌کند. تمام راه تا مدرسه، مادرش سکوت کرده بود و او پشت سر مادرش حرکت می‌کرد و ناخن‌هایش را می‌جوید تا کمی آرام شود.

سال‌ها از این ماجرا گذشت و بعد از آن، این داستان به شکل‌های دیگر تکرار شد تا اینکه او جایی از مسیر زندگی‌اش باور کرد که چیزی جز کاری که انجام می‌دهد نیست و خوب بودن او با خوب انجام دادن کارش ارتباط مستقیم دارد.

باور کرد که برای جلب محبت، عشق و توجه آدم‌های مهم زندگی‌اش و کسانی که عاشقانه دوستشان دارد، باید کامل و بی‌نقص باشد. باید همیشه نمره‌اش بیست باشد. باید همیشه بخندد و راضی باشد. باید همیشه غم‌هایش را پنهان کند. باید همیشه سکوت کند. باید همیشه طبق انتظار عمل کند. باید همیشه از آداب و سنن و قوانین دیگران پیروی کند. باید همیشه به فکر رضایت مردم باشد. باید وضع ظاهری و سبک زندگی‌اش، یک ویترین زیبا و بی‌نقص باشد.

اما این ویترین قشنگ و بی‌عیب، وزن زیادی داشت و او مجبور بود برای پنهان نگه داشتن واقعیتِ زندگی‌اش، آن را با خودش حمل کند.

او نمی‌توانست این ویترین را رها کند چون می‌ترسید. از این می‌ترسید که شکست بخورد، که اشتباه کند، که کوچک و خرد شود، که مردم از ظاهرش متوجه شوند که چقدر به شکلی باورنکردنی نقص دارد، که انتظارات غریبه و آشنا را برآورده نکند و ملامتش کنند.

شرم به او اجازه نمی‌داد خودِ واقعی‌اش باشد. حالا دیگر مادر، معلم، همکار یا مدیری حضور نداشت که او را با داوری و سرزنش کردن، گرفتار احساس شرم کند، با این وجود هنوز کسی بود که او را سرزنش کند؛ خودش. او در غیاب دیگران، در بند خود سرزنشی و شرم حاصل از آن، گیر کرده بود.

همه چیز برایش دور و مبهم به نظر می‌رسید اما یک چیز را به روشنی فهمیده بود و آن اینکه دیگر نمی‌خواست یک کمال گرا باشد. او پس از مبارزه با چالش‌های زندگی‌اش، به این نتیجه رسید که وقت آن رسیده تا از نوشتن کمک بگیرد.

او با درک تأثیری که کمال‌ گرایی بر سلامت روان و کیفیت زندگی‌اش داشت، برای تسکین دردهایش و رهایی از کمال گرایی، به ژورنال نویسی متفکرانه روی آورد و تصمیم گرفت از طریق این سبک از نوشتن، سفری را به درونِ خود برای کشف خودِ اصیل و واقعی‌اش آغاز کند.

ژورنال نویسی برای رهایی از کمال گرایی

ژورنال او، فضایی پویا را در اختیارش قرار می‌داد تا بتواند به طور فعال با تمایلاتی که او را به سمت کمال گرایی سوق می‌داد روبرو شود. ژورنال نویسی ابزاری بود که به او در جهت ایجاد خودآگاهی و پرورش ذهنیت سالم‌تر کمک می‌کرد.

او هر اتفاقی را که به کمال گرایی ربط پیدا می‌کرد در ژورنالش می‌نوشت؛ از گفتگوی بی‌رحمانه با خودش گرفته تا انتظارات غیرواقعی که از خودش داشت و رابطه‌ای که احساس ناتوانی، شرم و گناه را در او برمی‌انگیخت.

دیگر کمال گرا نبود. او به جای تلاش دائمی و بیهوده برای بی‌عیب و نقص بودن، از ماهیت پویای ژورنال استفاده کرد تا افکارش را به چالش بکشد و شفقت به خود را تمرین کند. او در فرایند رهایی از کمال گرایی آموخت که قدردان زیبایی ترک‌هایش باشد و این جمله از لئونارد کوهن را باور کرد که:

در هر چیز ترکی هست و نور از همین ترک وارد می‌شود.

مسیری که او طی کرده بود، مسیر هموار و آسانی نبود اما او را از نقطه کمال گرایی به نقطه حقیقت‌طلبی و حقیقت‌جویی رسانده بود. او خواسته واقعی خودش را کشف کرده بود؛ اینکه برای کاهش درد و رنج خودش و دیگران، حقیقت را بیان کند و حقیقت این است که همه ما انسانیم و این طبیعت ماست که کامل نباشیم.

نوشتن، او را از هر نوع چشم داشتی نسبت به كمال آزاد کرده بود و به او اجازه داده بود صدای درونش را بشنود که می‌گفت:

از خوشی‌های زندگی روزمره لذت ببر، موفقیت‌های کوچک خودت را جشن بگیر، اشتباهاتت را بپذیر و از آن‌ها یاد بگیر، در ارتباط با دیگران خود واقعی‌ات باش و باور کن که کمال وجود ندارد.حقیقت این است که تو کافی هستی و نیاز نداری ببینی مردم چه فکری می‌کنند. تو برای خوب و کافی بودن نیاز به تائید دیگران نداری.

او قدرت عشق به خود را زمانی به دست آورد که هر روز به سؤالات ژورنال متفکرانه‌اش به شکلی عمیق و دقیق فکر می‌کرد؛ سؤالاتی شبیه به این:

 

✅ تمرین خودآگاهی: فکر کردن در مورد این سؤالات و نوشتن پاسخ آن‌ها، در مواجهه با کمال گرایی به ما کمک می‌کند تا بتوانیم تصمیم بهتری بگیریم.

کمال گرایی باعث به وجود آمدن چه مشکلاتی برای تو می‌شود؟

◾ آیا کمال گرایی مفید هم بوده؟

◾ چه احساسی در مورد کنار گذاشتن جنبه‌های غیر مفید کمال گرایی داری؟

◾ اگر کمتر کمال گرا باشی، چطور زندگی‌ات بهتر خواهد شد؟

◾ کمال گرای درونت چه چیزهای منفی به تو می‌گوید؟

◾ آیا این گفتگوی درونی منفی مفید، منصفانه یا دقیق است؟

◾ چطور می‌توانی به انتظارات، خواسته‌ها و انتقادات کمال گرای درون خود، با درک و شفقت پاسخ دهی؟

◾ فکر می‌کنی کمال گرای درون تو، از چه چیزی می‌ترسد؟ آیا کمال گرایی در فرهنگ و خانواده‌ات ترویج و تشویق می‌شود؟ چطور؟

◾ در دوران کودکی، وقتی اشتباه کردی یا انتظارات دیگران را برآورده نکردی، چه اتفاقی افتاد؟ چه چیزی را تجربه کردی؟ سرزنش یا تنبیه؟

◾ آیا سبک فرزند پروری پدر و مادرت، تأثیری بر کمال گرایی تو داشته است؟ اگر تأثیر داشته، نحوه تأثیر آن را بیان کن.

◾ چطور فهمیدی که کمال گرایی راهی است که توسط آن می‌توانی توجه، تائید و رضایت دیگران را جلب کنی؟

◾ فکر می‌کنی چه چیز دیگری تو را به سوی کمال گرایی سوق داده است؟ آیا تجربه خاصی را به خاطر داری که بتواند به تو کمک کند؟

◾ اگر این امکان را داشتی که به گذشته برگردی، وقتی احساس ترس، نگرانی و ناکافی بودن می‌کردی به «خود جوان‌ترت» چه می‌گفتی؟

◾ فکر می‌کنی کمال گرایی تو سعی دارد از تو در برابر چه خطری محافظت کند؟

◾ می‌ترسی اگر ویترین ساختگی زندگی خودت را زمین بگذاری، چه اتفاقی بیفتد؟ اگر آن را کنار بگذاری و خود واقعی‌ات را به دیگران نشان بدهی، چطور ممکن است زندگی تو بهتر شود؟

◾ چه چیزی می‌توانی به خودت بگوی که به تو یادآوری کند، همان‌گونه که هستی کافی هستی؟

◾ چه چیزی را می‌توانی ناتمام یا ناقص رها کنی؟

◾ اینکه هیچ کاری نکنی، چه حسی دارد؟

◾ وقتی کار یا فعالیت خاصی انجام نمی‌دهی و مضطرب و نگران هستی، چطور می‌توانی آرام باشی و ناراحتی را تحمل کنی؟

◾ از برآورده کردن کدامیک از نیازهای خودت صرفه نظر می‌کنی به این خاطر که کمال گرایی از تو می‌خواهد سخت‌تر کار کنی، بیشتر انجام دهی و خودت را ثابت کنی؟

◾ چرا تفریح و مراقبت از خود برای داشتن یک زندگی شاد و سالم مهم است؟ غفلت از این جنبه‌های زندگی، چه پیامدهایی برای تو به همراه داشته است؟

◾ دوست داری برای تفریح و سرگرمی چه کاری انجام دهی؟ چطور مراقب جسم و ذهن و روح خودت هستی؟ چگونه می‌توانی فعالیت‌های بیشتری از این جنس را در زندگی خود بگنجانی؟

◾ چه چیزهایی در زندگی‌ات وجود دارند که به خاطر داشتن آن‌ها شکرگزار و سپاسگزار هستی؟

◾ از چه نقاط قوتی بهره‌مند هستی؟

◾ چطور می‌توانی به جای اینکه صرفاً بر نتیجه تمرکز کنی، از فرآیند یا تجربه، لذت ببری؟

او با ورق زدن ژورنالش، شاهد تکامل خودش بود؛ از اسارت و رنج کمال گرایی تا رهایی و بازیابی حس خوشایند عشق و قدرتِ ایجاد تغییر.

ژورنال نویسی متفکرانه مانند یک تسهیل گرِ مهربان، دلسوز و خردمند، مسیر او را به سمت یک زندگی شاد و اصیل هموار کرده بود.

⏱️ مکث

شما هم نگران این موضوع هستید که مردم چه فکری خواهند کرد؟

شما هم باور ندارید کافی هستید و حتما شخص دیگری باید ارزشمندی شما را تائید کند؟

شما هم آسیب‌پذیری‌ها و نقص‌های خود را انکار می‌کنید و بخش‌هایی از خودتان را برای خوشایند دیگران پنهان و رها می‌کنید تا کامل به نظر برسید؟

📌 پی‌نوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئله‌ای خاص تمرکز می‌کند (مثل کمال گرایی) و تمرین این سبک، می‌تواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.

فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شده‌اند، این امکان را برای ما فراهم می‌کند تا اندیشه‌های خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.

منابع
بخش
منابع

• موسیقی:Iguazu by Gustavo Santaolalla

• منابع بیشتر برای مطالعه دقیق‌تر و عمیق‌تر در مورد موضوع کمال گرایی و بازيابی حس شفقت به خود

1. Self-Compassion: The Proven Power of Being Kind to Yourself

2. self-compassion.org

3. Daring Greatly: How the Courage to Be Vulnerable Transforms the Way We Live, Love, Parent, and Lead

میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریع‌تر و با خیال راحت به جستجوی هدف‌های بزرگ‌تر و چشم اندازهای زیباتر برویم.

اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و هم‌قدم شما باشد.🌻

ژورنال نویسی

دیوارهای بلند را نساخته‌اند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.

دیوارها را ساخته‌اند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازه‌ی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمی‌کنند. رندی پاش

فهرست