این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.
🎵 موسیقی متن
سوفی در یک خانواده سختگیر بزرگ شده بود. ایده فرزند پروری پدر و مادرش این بود که هر روز از کارهایش ایراد بگیرند و به او بگویند که تلاشش کافی نبوده و میتواند کارش را بهتر انجام دهد.
پدر و مادر سوفی، به خیالِ خودشان با این روش به او انگیزه میدادند تا بیشتر و بهتر نتیجه بگیرد و موفق شود.
این ایده، واقعاً نتیجه داد. سوفی یک آدم موفق بود. او اهداف بلندپروازانهای برای خودش در نظر میگرفت و شبانه روز مشغول کار بود. هر روز برای رسیدن به اهدافش، از نظر جسمی و روانی، فشار زیادی را تحمل میکرد و زندگی را یک میدان مسابقه میدید که باید برای اثبات برتر بودن خودش بجنگد و همیشه برنده باشد.
رؤیای سوفی این بود که هرگز شکست نخورد و آدمهای مهم زندگیاش را از خودش ناامید نکند. او میخواست ثابت کند که مهم و ارزشمند است.
او باور کرده بود که هیچ تلاشی هرگز کافی نیست و میتواند بیشتر باشد. از این رو، به خودش سخت میگرفت و گفتگوی درونیاش پر از تردید به خود بود. هیچ دستاورد و موفقیتی، منتقد درون او را راضی نمیکرد.
سوفی بهای سنگینی برای موفقیتهایش میپرداخت.
نه روز داشت و نه شب. دائم از قلهای به قلهی دیگر در حرکت بود و حتی به خودش این فرصت و اجازه را نمیداد که پیروزهایش را جشن بگیرد و از داشتههایش لذت ببرد.
سوفی داشت زیر بار فشارهایی که خودش و دیگران به او تحمیل میکردند له میشد.
تا اینکه بالاخره جایی از مسیر زندگیاش متوجه شد که مشکلی وجود دارد، که به علت ناآگاهی خودش و بزرگ شدن در فرهنگی سختگیر و ستم پیشه، قدرت «لذت بردن» را از دست داده است و به کمک نیاز دارد.
او امیدوار بود که به کمک نوشتن – یکی از آداب روزانه موردعلاقهاش – بتواند قدرتِ از دست رفتهاش را بازیابد.
نویسنده موردعلاقهی سوفی، الیزابت گیلبرت، در فصلی از کتابش مینویسد:
همسایهای دارم که دائماً خالکوبی میکند.
اسمش ایلین است. خالکوبیهای جدید برای او مثل خریدن یک جفت گوشواره توسط من است؛ همینطوری و از روی هوا و هوس.
بعضی صبحها هراسان بیدار میشود و اعلام میکند: «فکر میکنم امروز یک خالکوبی جدید میخواهم.»
اگر از ایلین بپرسم دنبال چه نوع خالکوبیای هستی جواب میدهد: «وای، نمیدانم. به مغازه خالکوبی میروم و یک چیزی پیدا میکنم. میگذارم خالکوب غافلگیرم کند.»
باید اضافه کنم او نوجوانی نیست که مشکل اخذ تصمیمات ناگهانی داشته باشد. او زنی بالغ است، با بچههای بزرگ که کسبوکارهای موفق خودشان را دارند. ایلین زنی بسیار جالب و به طرز منحصر به فردی زیباست. یکی از آزادترین آدمهایی که در زندگی دیدهام.
وقتی میپرسم که چطوری میتواند به این راحتی روی بدنش نقش و نگار دائمی حک کند، جواب داد: «وای درست متوجه نشدهای. اینها دائمی نیستند. اینها موقتیاند.»
سردرگم پرسیدم: «منظورت این است که خالکوبیهایت موقتیاند؟»
او لبخند زد و گفت: «نه لیز. خالکوبیها دائمی هستند؛ این بدنم هست که موقتی است. مثل بدن تو. ما فقط برای مدتی کوتاه روی زمین هستیم، بنابراین از مدتها قبل تصمیم گرفتم که میخواهم تا جایی که میتوانم و فرصت دارم خودم را تزئین کنم و شاد باشم.»
آنقدر خوشم آمد که قابل وصف نیست. من نیز میخواهم تا جایی که میتوانم زندگی موقتی تزئین شدهای داشته باشم. منظورم فقط از لحاظ فیزیکی نیست. از لحاظ حسی و روحی و عقلانی نیز هست.
نمیخواهم از رنگهای روشن یا صداهای جدید، عشقهای بزرگ یا تصمیمات مخاطره انگیز، تجربیات عجیب یا فعالیتهای غریب، تغییرات ناگهانی یا حتی درماندگی و شکست بترسم…
میدانید، نمیخواهم بیرون بروم و بدنم را پر از خالکوبی کنم (فقط به این خاطر که اهل این کار نیستم) اما میخواهم تا میتوانم روی بیرون کشیدن چیزهای لذتبخش خلاق از تجربیاتم کار کنم، چون این چیزی است که مرا زنده و بیدار نگه میدارد.
من تزئیناتم را با جوهر چاپگر انجام میدهم نه با جوهر خالکوبی اما رغبت من به نوشتن دقیقاً از همان جایی میآید که رغبت ایلین برای تبدیل پوستش به تکه پارچهای کرباسی. از جایی به اسم، هی؛ چرا که نه.
چون همهی اینها موقتی است.
سوفی با الهام گرفتن از این داستان، تصمیم گرفت از این به بعد لذت بردن و حال خوب خودش را یکی از مهمترین اولویتهای زندگیاش بداند. تصمیم گرفت او هم مثل نویسنده داستان، به سبک خودش از زندگی و تجربیاتش لذت ببرد.
او جایی خوانده بود که تجربه با ارزشتر از دارایی است. چرا که مال و ثروت موقتی است و از بین میرود و فقط خاطراتمان و لحظههای دلپذیری که تجربه کردهایم، ماندگارند.
سوفی همیشه درگیر ضربالاجلها، جلسات، مهمانیهای شلوغ و گپ زدنهای بیحاصل بود. همه اینها در موفقیتهایی که به دست آورده بود نقش مهمی داشتند اما حقیقت مطلب این بود که او به رغم موفقیت ظاهری، از درون احساس پوچی و گمشدگی میکرد.
ساعتهای زیادی از روز، گرفتار حس خستگی و فرسودگی بود و کابوسهای شبانه آزارش میداد. سرمای زمستان کرختش میکرد و گرمای تابستان، برایش کلافه کننده و غیرقابلتحمل بود. مدتها بود که دیگر حوصله هیچ کس و هیچ چیز را نداشت.
دلش میخواست تنها باشد.
این تنهایی، ابتدا برایش عذابآور و ترسناک بود اما کم کم در سکوت، توانست صدای این حقیقت را از درونش بشنود که «تو گم شدهای، به خودت برگرد.»
تنهایی، سوفی را به سمت ژورنال نویسی متفکرانه کشید تا بتواند از طریق پاسخهای خودش به سؤالات این ژورنال، هدایت شود. سؤالاتی شبیه به این:
✅ تمرین خودآگاهی
◾ رابطه تو با لذت بردن چگونه است؟
◾ به نظر تو، چه جور آدمی سزاوار داشتن یک زندگی شاد و لذتبخش است؟
◾ تصور میکنی چطور میتوانی به سبک خودت از زندگیات لذت ببری؟
ژورنال نویسی متفکرانه، راهی را برای سوفی میساخت تا بتواند لذت بیشتری را به زندگیاش بیاورد، تا بتواند در میان زندگی پرمشغلهاش، خودش و چیزهایی که واقعاً از وجود آنها در زندگیاش لذت میبرد را پیدا کند.
در صفحه اول ژورنال مخصوص او جملهای تأمل برانگیز از تالکین نوشته شده بود:
جشن گرفتن یک زندگی ساده چیز بدی نیست.
مهمترین خواستهاش از زندگی اين بود كه حقیقت را جستجو کند و خودش باشد؛ خود واقعی و اصیلش: برقصد، مطالعه كند، بنویسد، موسيقی بشنود، ورزش کند و چیزهایی را لمس و تجربه کند که برایش لذت آفرین و ارزشمند هستند.
سوفی میخواست به خودش اجازه دهد تا از لحظاتِ معمولی زندگیاش به شکلی خاص لذت ببرد. او شاید در کودکی اجازه چنین کاری را نداشت اما حالا در بزرگسالی میتوانست طوری که خودش دوست دارد زندگی کند و دیگر نیازی به تائید و مجوز کسی نداشت.
سالها بود که برای سوفی، لذت بردن دور از دسترس به نظر میرسید یا فکر میکرد فقط افراد معدودی اجازه دارند درباره نیازشان به لذت بردن حرف بزنند. در واقع، او احساس میکرد که لیاقت لذت بردن را ندارد.
اما هر چه بیشتر و عمیقتر با فعالیتهای لذت آفرین و موردعلاقهاش درگیر میشد، بیشتر احساس ارزشمندی میکرد. او در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه، کم کم باور کرد که مثل بقیه آدمها، شايسته و مستحق لذت بردن از زندگی است.
سوفی در این فرایند یاد گرفت که لذت بردن صرفاً مربوط به گروه خاصی از آدمها نمیشود. او یاد گرفت که لذت بردن همیشه در دسترس بوده و هست و برای تجربهی لذت و احساسات مثبت نیاز نیست حتماً هزینه زیادی پرداخت کند یا کار شگفتانگیزی انجام دهد.
نوشتن درباره این موضوع مهم به سوفی کمک کرد تا این حقیقت را درک کند که ظرفیت او برای تجربه احساس خوب به عنوان یک انسان، ارزشمند و قابل احترام است.
ژورنال نویسی متفکرانه، سوفی را با این حقیقت آشنا کرد که او خوب، ارزشمند و کافی است و توجه به نیاز خود به لذت بردن، بخش مهمی از احترام به خود و مراقبت از خود است.
او متوجه شد که وقتی موقع نوشتن، عود روشن میکند و همزمان، موسیقی موردعلاقهاش در اتاقش در حال پخش است، تجربه نوشتن روزانهاش، خاص و لذتبخش میشود.
یا وقتی به گفتگوی تلفنی با کسی که عاشقانه دوستش دارد، چند ثانیه بیشتر ادامه میدهد میتواند به اندازه همین چند ثانیه، بیشتر از همیشه از این تجربهی ناب لذت ببرد.
سوفی با انجام همین کارهای کوچک سعی کرد، در دنیایی که چنین انتخابی را تشویق و تبلیغ نمیکند، هر روز و به طور منظم، لذت بردن را برای خودش آسان و در دسترس کند.
و بالاخره این شجاعت را پیدا کرد تا از خودش همانگونه که هست لذت ببرد و برای بازیابی قدرت لذت بردن و بهبود کیفیت زندگی شخصی خود، سفر ماجراجویانهای را آغاز کرد.
⏱️ مکث
شما چه میکنید؟
شما چه تجربهای درباره لذت بردن دارید و آیا به خودتان اجازه لذت بردن را میدهید؟
📌 پینوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئلهای خاص تمرکز میکند و تمرین این سبک، میتواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.
فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شدهاند، این امکان را برای ما فراهم میکند تا اندیشههای خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.
• موسیقی: Enya – Only Time
• منابع بیشتر برای مطالعه دقیقتر و عمیقتر
1. Pleasure Activism: The Politics of Feeling Good
2. Big Magic: Creative Living Beyond Fear
۴. کتاب دروغهایی که به خود میگوییم نوشته جان فردریکسون ترجمه علیرضا منشی ازغندی
۵. کتاب جادوی بزرگ نوشته الیزابت گیلبرت ترجمه مهرداد بازیاری
میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریعتر و با خیال راحت به جستجوی هدفهای بزرگتر و چشم اندازهای زیباتر برویم.
اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و همقدم شما باشد.🌻
دیوارهای بلند را نساختهاند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.
دیوارها را ساختهاند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازهی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند. رندی پاش