این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.
🎵 موسیقی متن
خانواده سوفی، وضعیت مالی خوبی نداشتند. پدرش دائماً نگران مسائل مالی بود و مادرش سعی میکرد با صرفه جویی، از بار سنگینی که روی دوش همسرش بود کم کند.
پدرش، صبح زود وقتی او خواب بود از خانه بیرون میرفت و شبها وقتی او خواب بود خسته و کلافه به خانه برمیگشت؛ بنابراین، خیلی کم پدرش را میدید. دوران کودکیاش به همین شکل گذشت و زمانی که بزرگتر شد بهتر میتوانست وضعیت خانوادهاش را درک کند.
سوفی احساس میکرد خیلی تنهاست. پدر و مادرش بیشتر اوقات گرفتار بودند و زیاد وقت نمیکردند با او حرف بزنند.
وضعیتِ او در مدرسه هم زیاد تعریفی نداشت. دائماً خودش را با همکلاسیهایش مقایسه میکرد. با اینکه دانش آموز مؤدب و درسخوانی بود ولی خودش را کمتر از دیگران میدید و فکر میکرد آنها خیلی باهوشتر، پولدارتر، بهتر و زیباتر از او هستند.
به همین خاطر تقریباً هیچ دوستی نداشت؛ چون تردید به خود مانع از این میشد که به همکلاسی موردعلاقهاش پیشنهاد دوستی بدهد و نگران بود که پذیرفته نشود.
سوفی دلتنگِ کسی بود که هر روز او را میدید و دوست داشت کنارش باشد و با او حرف بزند؛ ولی نمیتوانست.
اغلب اوقات خانواده و نزدیکانش، اندام و جثه ظریف او را با ضعیف بودنش اشتباه میگرفتند و به طور مستقیم یا غیر مستقیم، به او یادآوری میکردند که خیلی از کارها را نمیتواند انجام بدهد. به همین خاطر، عادت کرده بود تمام مدت به دنبال اثبات توانمندی خودش به دیگران باشد.
این وضعیت، باعث شده بود احساس عدم تعلق و رهاشدگی کند.
به نظر میرسید هیچ راهی برایش نمانده بود؛ جز اینکه برای درمان زخمهایش، خودش را سرزنش کند و این باور را در خودش به وجود بیاورد که به اندازه کافی خوب نیست.
اما بخشی از وجود سوفی، به او اجازه نمیداد به این راحتی تسلیم شود؛ بخشی که باور نمیکرد او لیاقت و توانایی داشتن یک زندگی خوب را ندارد.
این بخشِ قدرتمند وجودش، پناهگاه و نجاتدهندهاش بود.
سوفی در برخورد و ارتباط با دیگران نمیتوانست خودش را به خوبی معرفی کند و در زمان ارائهی هنر و مهارتی که داشت، به شدت مضطرب میشد و قلبش تند تند میزد؛ طوری که همه حرفها و برنامههایش را فراموش میکرد.
به همین خاطر، دیگران شناختی از سوفی و استعدادها و توانمندیهایش نداشتند؛ به خصوص اینکه او از آسیب پذیری فرار میکرد و زندگیاش را پنهان نگه میداشت.
تنهاییِ سوفی، داشت خیلی طولانی میشد. این تلخترین و سختترین فصل زندگیاش بود. انگار این سرما و سیاهی و بیکسی، هیچ وقت قرار نبود تمام شود. هر چقدر منتظر ماند، هیچ کس به فریادش نرسید و دردش را تسکین نداد.
تا اینکه یک روز، بخشی از وجودش ـ که تمامِ او را بیهیچ کموکاست پذیرفته بود و دوست داشت ـ او را به سوی خودش فراخواند.
سوفی این پیام را از درونِ خودش دریافت کرده بود و در اوج ابهام و تردید، تصمیم گرفت به آن پاسخ دهد.
برای انجام این کار، نوشتن را انتخاب کرد. نوشتن پاسخِ سؤالاتی که در ژورنال مخصوصش مطرح شده بود، میتوانست به او کمک کند تا اولین قدم را در مسیر بازگشت به خود، محکم بردارد. سؤالاتی شبیه به این:
✅ تمرین خودآگاهی
◾ چه احساسی داری، وقتی به این فکر میکنی که در گذشته چه کسی بودهای و قرار است در آینده چه کسی باشی؟
◾ آیا تا به حال پیش آمده که به داستان زندگیات فکر کنی و از خودت بپرسی که این داستان، چطور میتواند تو را به سوی آنچه واقعاً هستی راهنمایی کند؟
در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه، سوفی متوجه شد که از تجربیاتِ خودش چیزهای زیادی یاد گرفته است.
متوجه شد که برای معرفی خودش چندان مهم نیست که از دانشگاهی که در آن درس خوانده یا مدرک تحصیلیاش یا اینکه چه دورههایی را گذرانده، حرف بزند. چیزی که اهمیت بیشتری داشت این بود که فقط خود واقعیاش باشد و از تجربیاتی که خودش به دست آورده است، بگوید؛ حتی از تجربههایی که تلخ و غمانگیز بودهاند.
سوفی پس از این تغییر، ترجیح میداد خودش را اینگونه معرفی کند:
تجربهی تنهایی، به من این امکان را داد تا عمیقتر درک کنم که حملِ داستان کافی نبودن چه حسی دارد. من سالها درگیر افسردگی بودم و این اتفاق باعث شد بتوانم عمیقتر با افرادی که ماجرایی شبیه به من را از سر گذراندهاند، همدلی کنم.
میخواهم دیده و شنیده شوم. میخواهم درباره قدرتِ شفابخش دیده و شنیده شدن حرف بزنم. میخواهم داستان واقعی خودم را به اشتراک بگذارم؛ شاید داستانِ آنچه بر من گذشته است و مسیری که برای شفا طی کردهام بتواند الهامبخش کسی باشد و زندگیاش را بهتر کند.
ژورنال نویسی متفکرانه، به سوفی کمک کرده بود تا بتواند برای دردهایش، هدف و معنایی پیدا کند.
او حس میکرد زندگیاش و دردهایی که تحمل کرده، بیهوده نبوده است؛ ازاینرو، مأموریتی که برای خودش تعریف کرد این بود که تمامِ خودش را به دنیا نشان بدهد و به شکلی کاملتر، ظاهر بشود. همچنین، به دنبال یافتن راههایی بود تا بتواند در این مسیر، از دیگران نیز حمایت کند.
آموختههای سوفی ـ آنچه خودش تجربه کرده بود و آنچه بهواسطه ارتباط با آدمهای مؤثر، در طول این مسیر یاد گرفته بود ـ او را ترغیب کردند تا چنین هدفی را در زندگیاش انتخاب کند.
پیش از این، سوفی از اینکه داستان زندگیاش را برای کسی تعریف کند احساس شرم میکرد اما در طول فرایند ژورنال نویسی متفکرانه، به تدریج نگاهش تغییر کرد و حالا این آمادگی را به دست آورده بود تا دربارهی بخشی از زندگیاش که نازیبا به نظر میرسید اما واقعی بود، حرف بزند و با افتخار، از مبارزاتِ زندگیاش سخن بگوید.
سوفی در این فرایند فهمید که هدفش در زندگی این است که زندگی کند و خودِ اصیل و واقعیاش باشد.
هر مسیری، هر داستانی، هر تجربهای و هر آدمی که سر راهش قرار گرفته بود، به او انگیزه میدادند تا خودش و حقیقتِ زندگیاش را بپذیرد و به حرکتش در مسیر زیستن با تمام وجود ادامه دهد.
حالا دیگر سوفی درک میکرد که درد معنایی ندارد؛ ولی اگر درد را به چیزی بزرگتر و فراتر از درد تبدیل کند، میتواند از آن برای خلق معنایی جدید و تجربهی یک زندگی عمیق و هدفمند بهره ببرد.
⏱️ مکث
شما چه حسی دارید و چطور فکر میکنید؟
شما هم فکر میکنید دردهایتان ، هدف و معنایی دارند؟
📌 پینوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئلهای خاص تمرکز میکند و تمرین این سبک، میتواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.
فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شدهاند، این امکان را برای ما فراهم میکند تا اندیشههای خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.
• موسیقی: Eclipse-HelenJane Long
• منابع بیشتر برای مطالعه دقیقتر و عمیقتر
میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریعتر و با خیال راحت به جستجوی هدفهای بزرگتر و چشم اندازهای زیباتر برویم.
اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و همقدم شما باشد.🌻
دیوارهای بلند را نساختهاند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.
دیوارها را ساختهاند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازهی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند. رندی پاش