این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.
🎵 موسیقی متن
چالشبرانگیزترین کار برای سوفی این بود که آسیب پذیر باشد. او یاد گرفته بود که زندگی خودش را پنهان نگه دارد و در هنگام ارتباط با دیگران به خود واقعیاش اجازه حرف زدن ندهد.
سوفی تمایل نداشت خطر کند. او از صادقانه ابراز کردن خودش و نشان دادن احساساتِ واقعیاش، میترسید.
حس میکرد جرأت آسیب پذیری را ندارد. زخمِ تجربههای تلخ قبلی، هنوز باز بود و مرور خاطراتِ ناخوشایند گذشته، آزارش میداد.
او فقط به یک چیز فکر میکرد؛ به یک غار یا یک روستای دورافتاده که بتواند به آنجا پناه ببرد و از آسیب دیگران در امان بماند؛ چون در زندگیاش به این نتیجه رسیده بود که هر جايی که با آدمها در ارتباط باشد میتواند او را به خطر بیندازد.
اما ارتباط نداشتن با دیگران را هم نمیتوانست تحمل کند. روابط ناسالم قبلی، او را نسبت به ایجاد ارتباط و به دنبال آن، پذیرش آسیب پذیری بدبین کرده بود؛ ولی به خوبی این حقیقت را میدانست که نمیتواند برای همیشه تنها و منزوی بماند.
با وجود همه موانع و سختیها، سوفی هنوز به یک نفر نیاز داشت تا بتواند درباره افکار و احساساتِ واقعیاش با او حرف بزند و باور داشت که برآورده کردن این نیاز مهم، ارزش خطر کردن و پذیرفتن سطحی از آسیب پذیری را دارد.
ایجاد ارتباط و به دست آوردن حمایت اجتماعی، راهی بود برای اینکه بتواند احساس تعلق و رهایی از احساس رهاشدگی را تجربه کند.
از طریق برقراری ارتباط با کسی که به او اعتماد داشت، میتوانست اجازه بدهد همه بخشهای وجودش و خودِ کاملش دیده شود، نه فقط بخشهای زیبا، بینقص و تحسین برانگیزش. تنها آن زمان بود که احساس راحتی و خوشبختی میکرد.
همین دلایل برای سوفی کافی بود تا تصمیم بگیرد دیگر به سراغ خاطرات روابط ناسالم قبلی نرود و به جای آن، یاد بگیرد چطور موانع را برطرف کند تا بتواند از تجربهی ارتباط بهتر با دیگران لذت ببرد.
سوفی دلش میخواست هر چه زودتر آدم امنِ زندگیاش را پیدا کند؛ آدمی که نبودنش و جای خالیاش را کاملاً حس میکرد.
ارتباط با آدمهای آزارگر، به او کمک کرد تا یاد بگیرد به چه کسانی نمیتواند اعتماد کند. این تجربه، پرهزینه و تلخ به نظر میرسید اما چشم سوفی را باز کرد تا واقعیت را آنگونه که بود ببیند نه آنطور که دوست میداشت.
رؤیاپردازیهای او، واقعیت را تحریف کرده بودند و فقط خیانتِ آدمهایی که به آنها اعتماد کرده بود، حقیقت را آشکار کرد.
تجربههای بد گذشته به سوفی آموخت که چطور از خودش محافظت کند ولی حالا فهمیده بود که نیازی به این سطح از محافظت ندارد؛ چون این زره محافظ، اجازه نمیداد با شجاعت، از ناحیهی امن خودش بیرون برود و آسیب پذیر باشد. در واقع، او را از داشتن یک آدم امن و صمیمی در زندگیاش محروم کرده بود.
او جایی این یادآوری تأمل برانگیز را خوانده بود که بعضی وقتها راهی که ما را جلو میبرد پشتِ سر ماست. خیلی چیزها را باید از خودمان یاد بگیریم.
وقتی سوفی پشت سرش را نگاه کرد متوجه شد چه راه طولانی و سختی را تا اینجای زندگیاش طی کرده است. او به یاد آورد که خیلی وقتها، حتی پیش از آغاز انجام کاری، آن را غیرممکن میدانست و میترسید که شکست بخورد ولی درنهایت، با برداشتن قدمهای کوچک و جسورانه توانسته بود به طرز شگفتانگیزی، کاری را که دوست داشت، انجام بدهد.
سوفی باز هم تصمیم داشت به جلو برود و کاری به ظاهر غیرممکن انجام بدهد. او میخواست هر چقدر هم کوچک، اقدامی انجام دهد تا بتواند تغییری در زندگیاش به وجود بیاورد و از طریق خودکاوی و جستجوی حقیقت، دنیا را با نگاهی متفاوت ببیند.
از بین راههای مختلفی که برای بیان و کشف خودمان وجود دارد، سوفی نوشتن را انتخاب کرد. نوشتن، برای او نگاهی ژرف و بینشی وسیع به همراه داشت.
ژورنال نویسی متفکرانه، این امکان را برای سوفی فراهم میکرد تا بتواند به طور هدفمند بنویسد. در صفحه اول ژورنال مخصوص او، نقل قولی از نویسنده محبوبش برنه براون نوشته شده بود:
ارزشمندترین و مهمترین چیزها در زندگی من وقتی پیش آمد که شجاعت آسیب پذیری، کامل نبودن و مهربانی با خویش را در خود به وجود آوردم.
سؤالات ژورنال مخصوصش، سوفی را عمیقاً به تفکر وامیداشت. سؤالاتی شبیه به این:
✅ تمرین خودآگاهی
◾ آیا به دنبال ایجاد ارتباط با کسی هستی که قابل اعتماد باشد و بتوانی در کنارش احساس راحتی و امنیت کنی؟
◾ آیا نیاز داری یک نفر هنوز تو را دوست داشته باشد حتی زمانی که درباره عمق دردها و اشتباهاتِ خودت با او حرف میزنی؟
◾ چه آدمهایی را در زندگیات سراغ داری که میتوانی در کنارشان کاملاً خودت باشی؟
◾ با چه هدفی، صادقانه داستان زندگی خودت را با دیگران به اشتراک میگذاری؟ برای اینکه چیزی را به آنها ثابت کنی یا اینکه قصدِ تو از این کار، ایجاد ارتباط با آنهاست؟
◾ آیا فکر میکنی آسیب پذیری و بیان صادقانه احساسات و داستان زندگیات، اقدامی شفابخش است و از تو حمایت میکند؟
سوفی بیشتر عمرش را صرف پنهان نگه داشتن افکار و احساسات خودش کرده بود. او همیشه تلاش کرده بود آشفتگی زندگیاش را مخفی کند و در پاسخ به این سؤال که «حالت چطوره؟» در حالی که اصلاً حالش خوب نیست، بگوید «خوبم.»
او زندانی این باور بود که باید آدم خوب و ارزشمندی باشد و آدم خوب و ارزشمند، کسی است که از دیگران پیروی میکند و دائماً به فکر برآورده کردن انتظارات آنهاست.
اما سوفی از این کارهای تکراری و بیهوده خسته شده بود و دیگر نمیخواست خوب باشد؛ او فقط میخواست آزاد باشد. میخواست خودش باشد.
در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه، یاد گرفت که دست از نادیده گرفتن افکار و احساسات خودش بردارد و در عمق وجودش، حقیقتِ خودش را جستجو کند.
حقیقت این بود که سوفی به عشق و توجه خودش نیاز داشت و باید به سوی خودش برمیگشت. حقیقت این بود که او نیاز داشت به بخشهایی از خودش که پنهان کرده بود، اجازه دیده شدن بدهد. حقیقت این بود که او به حضور آدمهایی نیاز داشت که در این مسیر میتوانستند از او حمایت کنند.
برآورده کردن نیازهای انسانی، بارِ سنگینی بود که سوفی نمیتوانست به تنهایی آن را به دوش بکشد. هیچ کس نمیتواند.
او در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه با این حقیقت آشنا شد که همه ما آدمها به کمک هم نیاز داریم و برای دیده و شنیده شدن، باید آگاهانه برای ایجاد ارتباطی سالم تلاش کنیم. باید خود واقعیمان باشیم و زندگیمان را پنهان نکنیم.
هدفِ سوفی از به اشتراک گذاشتن داستان زندگیاش، ایجاد ارتباط بود. او به کمک ژورنال نویسی متفکرانه موفق شد ـ به آرامی و با ملایمت ـ این آمادگی را در خودش به وجود بیاورد که درباره جزئیاتِ زندگیاش، زخمها، آسیبها و بخشهای پنهان وجودش با کسی حرف بزند.
سوفی به خوبی درک کرده بود که به اشتراک گذاشتن داستان زندگیاش میتواند برای او شفابخش باشد؛ اما برای انجام این مأموریت سخت نیاز به زمان و آمادگی بیشتری داشت و نوشتنِ هدفمند از طریق ژورنال نویسی متفکرانه، این فضا را برای او فراهم میکرد.
او از این فضایی که در اختیار داشت استفاده کرد تا آسیب پذیری را قدم به قدم تمرین کند و خودش را در جمع آدمهایی قرار بدهد که با تشویق و حمایتشان به او اجازه میدادند با خیال راحت، داستانش را با آنها به اشتراک بگذارد.
البته او قبلاً قضاوت هوشمندانه و تعیین مرزهای حریم شخصی را تمرین کرده بود و میدانست که هر کس ظرفیت خودش را برای آسیب پذیری دارد و در محدوده خاصی احساس امنیت میکند؛ بنابراین، باید آنچه را که قصد دارد از زندگی خودش به اشتراک بگذارد، آگاهانه انتخاب کند. باید انتخاب کند که چه چیزی باعث میشود احساس امنيت کند یا نکند، چه چیزی را مناسب میداند یا مناسب نمیداند.
یادآوری این حقیقت که او حق انتخاب دارد باعث میشد با قدرت و انگیزه بیشتری آسیبپذیری را تمرین کند. چون هیچ اجبار و تحمیلی در کار نبود.
با گذشت زمان، سوفی این آمادگی را در خودش ایجاد کرد تا بتواند آسیب پذیر باشد. تا بتواند حتی زمانی که نتیجه برایش قابل پیش بینی و کنترل نیست، ظاهر و دیده شود.
⏱️ مکث
شما چه حسی دارید و چطور فکر میکنید؟
شما چه لحظاتی را در زندگیتان به خاطر دارید که شجاعانه انتخاب کردید خود واقعیتان باشید و آسیب پذیر شوید؟
📌 پینوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئلهای خاص تمرکز میکند و تمرین این سبک، میتواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.
فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شدهاند، این امکان را برای ما فراهم میکند تا اندیشههای خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.
• موسیقی: Eclipse-HelenJane Long
• منابع بیشتر برای مطالعه دقیقتر و عمیقتر
1. The Artist’s Way: 30th Anniversary Edition
2. Untamed
3. Daring Greatly: How the Courage to Be Vulnerable Transforms the Way We Live, Love, Parent, and Lead
۴. کتاب زندگی شجاعانه اثر برنه براون ترجمه افسانه حجتی طباطبائی، آزاده رادنژاد، فرح رادنژاد
میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریعتر و با خیال راحت به جستجوی هدفهای بزرگتر و چشم اندازهای زیباتر برویم.
اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و همقدم شما باشد.🌻
دیوارهای بلند را نساختهاند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.
دیوارها را ساختهاند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازهی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند. رندی پاش