این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.
🎵 موسیقی متن
سوفی اصلاً فکر نمیکرد مایندفولنس تا این اندازه بتواند زندگیاش را متحول کند.
تصوری که او از مایندفولنس در ذهنش داشت این بود که برای انجام آن باید ـ با چشمانی بسته ـ چهار زانو بر فراز کوهی بنشیند و در سکوت و آرامشِ کامل، برای مدتی طولانی در این حالت بماند. کاری که حتی تصورش هم برای سوفی سخت و نشدنی بود.
اما او برای شروع سفری شفابخش نیاز به هوشیاری و آگاهی بیشتری داشت؛ آگاهی در مورد اینکه چه باورها و آموختههای غیرواقعی و بیخاصیتی را حمل میکند، آنها چطور بر زندگیاش تأثیر میگذارند و چه زمانی ظاهر میشوند. در این شرایط، مایندفولنس شروع خوبی برای آگاهتر شدن بود؛ بنابراین، سوفی باید آن را تمرین و تجربه میکرد.
بر این اساس، او تصمیم گرفت همه تصورات و آموختههای قبلی خودش را در مورد مایندفولنس کنار بگذارد و از نو، آن را یاد بگیرد. از این رو، به سراغ منابع معتبر در این زمینه رفت تا اطلاعات بیشتری به دست بیاورد. البته حواسش بود که فقط تبدیل به مصرف کننده محتوا و اطلاعات نشود و اقدامی هم انجام بدهد.
نتیجه تحقیقاتِ سوفی این بود که مایندفولنس به اندازه حضور در لحظه حال، ساده و در عین حال پیچیده است. پس همه میتوانند آن را انجام بدهند و نیازی به کوه نیست.
سوفی در فرایند مطالعات و تجربههای خودش یاد گرفت که برخلاف تصور اغلب آدمها، مایندفولنس به هیچ آداب و ترتیبی نیاز ندارد بلکه برای تجربه و تمرین آن، تنها لازم است که به لحظه حال ـ و آنچه در حالِ رخ دادن است ـ توجه کنیم.
او متوجه شد که در مایندفولنس بیشتر از هر چیزی توجه کردن و مشاهدهگر بودن مهم است؛ اینکه به افکاری که در درونِ خودش به وجود میآید توجه کند و به جای تمرکز بیش از اندازه بر روی آنها یا ایراد گرفتن، فقط عبور آنها را مشاهده کند. (بدون هیچ گونه قضاوتی)
سوفی خیلی زود شروع به تمرینِ مایندفولنس از طریق نوشتن کرد. او به کمک ژورنال نویسی متفکرانه، میتوانست به جای اینکه فوراً افکار خودش را باور کند، روی آنها نام بگذارد.
تبدیل افکار به کلمات، این امکان را به سوفی میداد تا بتواند افکارش را ببیند و بین خودش و آنها فاصله ایجاد کند. در حقیقت، نوشتن باعث میشد او هوشیارتر شود و نگاه خود را به سوی آنچه در ذهن و بدنش رخ میداد، بچرخاند.
همچنین، بواسطه نوشتن میتوانست بیشتر متوجه دنیای اطرافش باشد. او سعی میکرد با به کارگیری همه حواسِ خود ـ بینایی، شنوایی، لامسه، بویایی و چشایی ـ به رنگها، صداها، فرمها، بوها و طعمهایی که درک میکرد، توجه کند.
او در این فرایند، چیزهایی را میدید و لمس میکرد که قبلاً حتی از وجود آنها ـ در درون و بیرونِ خودش ـ خبر نداشت. تمرین مایندفولنس از سوفی حمایت میکرد تا بتواند بین اتفاقی که برایش رخ داده و نحوه واکنش او به آن اتفاق، فضایی ایجاد کند.
بنابراین، زمانی که اتفاقی رخ میداد به جای اینکه مثل همیشه واکنشی غیرارادی داشته باشد، مکث میکرد و سپس تصمیم میگرفت چطور به آن اتفاق، پاسخ دهد.
تمرین و تجربه مایندفولنس به سوفی نشان داد که پیش از این «ترس از عدم پذیرفته شدن» منشأ واکنشهای او به اتفاقاتِ زندگیاش بوده است. او قبلاً باور داشت که کافی نیست و همین باعث میشد مخالفتِ دیگران را مساوی با عدم پذیرشِ خودش بداند.
در اصل، او در هنگام ارتباط با دیگران برداشت شخصی داشت و معتقد بود طرف مقابل، با او مشکل دارد.
اما حالا شرایط عوض شده بود و سوفی از طریق نوشتن هدفمند و آگاهانه، فرصت تمرینِ مایندفولنس و اندیشیدن درباره خودش را پیدا کرده بود؛ به همین دلیل به خوبی میدانست که برای تجربه ارتباطی مؤثرتر، لازم است باور جدیدی را جایگزین باور قدیمی خودش کند.
او دیگر به راحتی اجازه نمیداد تردید به خود و منتقد درون او را فریب بدهند بلکه به خودش احترام میگذاشت و در روابط خود، این باور جدید را جایگزین کرده بود که طرف مقابل فقط با نظر و پیشنهاد او مخالفت کرده و با او مشکلی ندارد.
در فرایند ژورنال نویسی متفکرانه، سوفی یاد گرفت که در هنگام گفتگو، قبل از هر پاسخی کمی مکث کند. او دیگر نمیخواست از طریق باورها و آموختههای قدیمیاش هدایت شود، چراکه خودش ابتکار عمل را به دست گرفته بود و تصمیم میگرفت که چه کاری میخواهد انجام دهد. در حقیقت، باورها و آموختههای جدیدش منجر به گفتگویی سازنده و ارتباطی عمیقتر شده بودند؛ حتی زمانی که بین او و طرف مقابل، اختلافنظر وجود داشت.
با گذشت زمان، سوفی میتوانست ببیند که چطور مایندفولنس زمینهای را برای او فراهم میکند تا از طریق روشهایی که مولد هستند ـ و نه وابسته و دنبالهرو ـ با خودش و دنیای پیرامونش ارتباط و اتصال داشته باشد.
زیبایی مایندفولنس برای سوفی این بود که میتوانست آن را هر جا و هر زمان، با دلیل یا بدون دلیل و در هر وضعیتی ـ در اوج شادی یا زمانی که عمیقاً احساس درد میکرد ـ تمرین و تجربه کند.
سوفی از میان روشهای مختلفی که برای تمرین مایندفولنس وجود داشت، روشِ نوشتن هدفمند و ژورنال نویسی متفکرانه را ترجیح میداد. این روش، فضایی را برای توقف و تفکر در اختیار او میگذاشت تا بتواند وقتی از چیزی مطمئن نیست عجولانه نتیجهگیری نکند و نسبت به آنچه در درون و اطرافش میگذرد، هشیار باشد.
سؤالات ژورنال مخصوص او، تأمل برانگیز بودند؛ سؤالاتی که او را ترغیب میکردند درباره شتاب زندگی امروزی، تجربهی عمیق زندگی در لحظه و تأثیر قدردانی فکر کند. سؤالاتی شبیه به این:
✅ تمرین خودآگاهی
◾ چه کارهایی را میتوانی با سرعت کمتری انجام دهی؟
◾ به لیست کارهای خودت با دقت نگاه کن. کدام کار را میتوانی از این لیست حذف کنی؟
◾ فکر میکنی چه چیزی زندگی در لحظه را برای تو چالشبرانگیز میکند و چه چیزی ممکن است آن را آسانتر کند؟
◾ فکر میکنی زندگی در لحظه چطور از تو حمایت میکند تا خود واقعیات را به یاد بیاوری و زیستن در حقیقت را تجربه کنی؟
◾ رابطهی تو با قدردانی چگونه است؟ چقدر در زندگیات سعی میکنی شکرگزار و قدرشناس باشی؟
سوفی به خوبی میدانست که اگر صادق باشد میتواند شجاعانه برای رهایی خودش اقدامی انجام بدهد. به همین دلیل، سعی میکرد صادقانه به سؤالات ژورنالش پاسخ بدهد.
شتابِ زندگی و تقلا برای كتمان واقعيت، باعث شده بود او نه تنها از دیگران بلکه از خودش هم جدا شود و فاصله بگیرد. این اتفاق، او را به یاد این نقل قول از چارلز بوکوفسکی میانداخت که «من بااستعداد بودم و هستم. گاه با نگاه به دستانم حس کردهام که میتوانستم یک پیانیست بزرگ شوم، یا چیزی از این دست؛ اما دستانم چه کردهاند؟ مرا خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون توالت کشیدهاند و …من دستانم را تلف کردهام و نیز مغزم را.»
او نسبت به زندگیاش، احساسی شبیه به احساس بوکوفسکی داشت. او نیز اسیر روزمرگی و کارهای پیش پا افتاده شده بود و به سمت ابتذال و بیهودگی حرکت میکرد.
اما متوجه شده بود که مایندفولنس میتواند تا حدود زیادی او را از گیر کردن در این سبکِ زندگی نجات دهد و درها را به سوی تجربههای جدید باز کند.
سوفی برای تمرین مایندفولنس نیاز داشت سرعت خود را کاهش دهد. هر چند این کار او را مضطرب میکرد چون در جامعه و فرهنگی که در آن زندگی میکرد به عجله داشتن و سریع بودن پاداش داده میشد. او باید فوراً ایمیلها را پاسخ میداد، فوراً غذا را آماده میکرد، فوراً از خانه بیرون میرفت، فوراً کار خود را شروع میکرد و فوراً آن را به پایان میرساند.
پاداشِ سریع بودن، سوفی را در بندِ کارهای تکراری نگه داشته بود و به او اجازه نمیداد در طول روز فرصتی را برای خلوت کردن با خودش اختصاص دهد. در واقع، او را از تجربهی شیرین و عمیق زندگی در لحظه محروم کرده بود؛ از شادابی و سرزندگی، از لذت بردن و از حسِ قدردانی.
و مایندفولنس راهی برای رهایی او بود. راهی که میتوانست از طریق آن، خودش و دنیای اطرافش را بیشتر و بهتر بشناسد و سبک زندگی متفاوتی را در پیش بگیرد.
سوفی هر روز مینوشت و تلاش میکرد هر روز مایندفولنس را تمرین کند. او این کار را از روی قصد و نیت انجام میداد؛ برای اینکه به خودش نزدیکتر شود، با خودش ارتباط آگاهانهتری ایجاد کند، به حرفهای خودش بدون قضاوت کردن گوش بدهد و کم کم بتواند به خودش اعتماد کند.
ژورنال نویسی متفکرانه، این امکان را به او میداد تا آگاهانه، باورها و آموختههای خودش را مورد بررسی قرار دهد و نحوه شکلگیری آنها را بهتر و عمیقتر درک کند و این در عمل، همان تمرین مایندفولنس بود.
البته مایندفولنس برای او کار سادهای نبود و بعضی روزها سخت و چالشبرانگیز به نظر میرسید اما او در این فرایند، یاد گرفته بود که اشکالی ندارد گاهی اوقات مایندفولنس سخت باشد.
سوفی درک میکرد که گاهی سخت بودنِ چیزی نشانه خوبی است. در واقع سخت بودن نشان میداد دارد کار مهم و بزرگی انجام میدهد و در حال پذیرشِ الگوهای جدید، روشهای جدید اندیشیدن و روشهای جدید بودن است؛ چیزی که زندگیاش را به شکلی شگفتانگیز متحول میکرد.
⏱️ مکث
شما چه حسی دارید و چطور فکر میکنید؟
شما چه روشی را برای تمرین مایندفولنس ترجیح میدهید؟
📌 پینوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئلهای خاص تمرکز میکند و تمرین این سبک، میتواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.
فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شدهاند، این امکان را برای ما فراهم میکند تا اندیشههای خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.
• موسیقی: Karunesh – Hearing You Now
• منابع بیشتر برای مطالعه دقیقتر و عمیقتر
1. Radical Acceptance by Tara Brach
2. Buddha’s Brain by Rick Hanson
3. Good Morning, I Love You by Shauna Shapiro
4. The Wise Heart by Jack Kornfield
میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریعتر و با خیال راحت به جستجوی هدفهای بزرگتر و چشم اندازهای زیباتر برویم.
اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و همقدم شما باشد.🌻
دیوارهای بلند را نساختهاند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.
دیوارها را ساختهاند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازهی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند. رندی پاش