این داستان با الهام از اتفاقات واقعی نوشته شده است.
🎵 موسیقی متن
سوفی سفری شفابخش را آغاز کرده بود؛ سفری ماجراجویانه به درونِ خودش.
پس از سالها گمشدگی و تحمل رنج دوری از خودِ اصیل و واقعیاش، او داشت مهیا میشد تا قدم در راهی بیبازگشت بگذارد که او را به سوی خودش برمیگرداند.
هیچ کس واقعیت را به سوفی نگفته بود. همه از روی دلسوزی یا ستم میخواستند او شبیه آنها باشد. شبیه آنها فکر کند. شبیه آنها احساس کند. شبیه آنها کار و معاشرت کند. جایی که آنها میخواهند زندگی کند و جایی که آنها میخواهند بمیرد.
سوفی خیال همه را راحت کرده بود که آدم عالی، مطیع و بیدردسری است. هر چه همه میگفتند، بیهیچ چون و چرایی اطاعت میکرد. او این داستان را پذیرفته بود که در مدرسه فقط یک عدد است و هر چه به عدد بیست نزدیکتر باشد، ارزشمندتر است؛ که در خانه فقط یک فرزند است و هر چه ساکتتر و مطیعتر باشد، ارزشمندتر است؛ که در جامعه فقط یک نقطه روی نمودار است که بود و نبودش فرقی نمیکند؛ با این حال، وجودش فقط زمانی ارزشمند است که بیدردسر، سر خَم کند.
اوضاع برای همه، حتی سوفی، رو به راه و آرام به نظر میرسید اما اضطرابی ناشناخته او را همیشه آزار میداد. این اضطراب، هر صبح خودش را به او نشان میداد و تا شب، لحظهای از او فاصله نمیگرفت. اشکهای شبانهاش و بالشِ خیس او، خبر از وجود تمنایی مبهم میدادند که از عمق وجودش ریشه میگرفت.
او زنده بود اما احساس سرزندگی نمیکرد. ساکت و آرام به نظر میرسید اما فقط خودش میدانست که چقدر مضطرب و بیقرار است. قلبش شکسته بود و از درون، احساس غم میکرد ولی با خندههای مصنوعیاش، نقابی زیبا میساخت تا با آن واقعیت را دستکاری و تحریف کند.
برای او مهم نبود تا چه اندازه حس عدم تعلق و رهاشدگی شکنجهاش کند، او خودش را آن قدر کوچک میکرد تا در هر جمعی جا شود. برای این کار باید بخشهای زیادی از خودش را به اعماق تاریکی میفرستاد و آنچه در حقیقت نیاز داشت را نادیده میگرفت.
اما با گذشت زمان، سوفی خستهتر میشد.
او از صدای منتقد درون، از ترس و تعویق، از تردید به خود، از کوچک و ساکت ماندن خسته شده بود. او هم میخواست کاری بکند. او هم نیاز داشت بگوید، «من هستم» و در مسیر زندگیاش، رد پایی از خودش به جا بگذارد. هستی او بیشتر از مهرطلبی و تحسین و تائید دیگران، راضی و خوشحالش میکرد و باعث میشد خودش را بیشتر دوست داشته باشد و به خودش افتخار کند.
سوفی میخواست بداند، چطور میتوان آرامش یافت و در زندگی پیش رفت؟ او برای یافتن پاسخ این سؤال باید خودش را بیشتر میشناخت و این، یکی از مهمترین بخشهای سفر شفابخش او بود.
او حق انتخاب داشت و باید خودش راهش را انتخاب میکرد؛ انتخابی که برای او امید و قدرت به همراه داشت و به او یادآوری میکرد که حرفی برای گفتن دارد.
مسیری که سوفی انتخاب کرده بود، مسیر چالشبرانگیزی بود. چالشِ اصلی مسیر این بود که او باید آموختههای کهنهاش را از خاطر خود میزدود و این کار، به شجاعت زیادی نیاز داشت.
او به این سطح از خرد و پختگی رسیده بود که بداند، «زندگی» به شجاعتِ او و انتخابش برای حرکت به سمتِ شفا یافتن، پاداش میدهد.
سوفی قبل از شروع، لازم بود به این نکته مهم هم توجه کند که در این مسیر باید آشفتگی را بپذیرد و توقع نداشته باشد که همه چیز طبق خط زمانی و برنامهی مورد انتظار او پیش برود.
یکی از مؤثرترین چیزهایی که میتوانست به سوفی قدرت و شجاعت کافی بدهد و او را به واقعیت متصل نگه دارد نوشتن بود. از این رو، تصمیم گرفت اقدامی مهم انجام دهد و ژورنال نویسی متفکرانه را به عنوان یکی از آداب روزانه خود برگزید.
ژورنال نویسی متفکرانه، کار شفابخشی بود که با انجام آن، شایستگی و آمادگی مواجهه با واقعیت زندگیاش را پیدا میکرد. گویی کلمات، نجات دهندهای بودند که او میتوانست با چنگ زدن به آنها ـ در اوج تاریکیها ـ همچنان روشن و امیدوار بماند.
نوشتن به او یادآوری میکرد که نه تنها چالشها، کندوکاوها و دردهای او بیهوده نبودهاند بلکه غبار آیینه را از میان بردهاند تا همه چیز را آن چنان كه هست ببیند. تا پردهی دروغین، کنار زده شود و بتواند خود واقعیاش را ملاقات کند.
بخشی از وجود سوفی، احساس میکرد که چیزی کم دارد و باید شجاعانه آن را جستجو کند.
او از طریق فکر کردن به سؤالات ژورنال مخصوص خود، میتوانست تنهایی، سستی، درد و اندوه خود را برای به دست آوردن اطلاعاتی مهم و واقعی، غربال کند؛ اطلاعاتِ باارزشی که به او برای اندیشیدن درباره خودش کمک میکرد و فضای بیشتری را برای تجربههای جدید و پرورشِ ماجرایی واقعی، به وجود میآورد تا بتواند به این سطح از آگاهی برسد که کافی، ارزشمند و متعلق است. سؤالاتی شبیه به این:
✅ تمرین خودآگاهی
◾ چه چیزی صادق بودن را برای تو دشوار میکند؟
◾ چه اتفاقی ممکن است رخ بدهد اگر خود واقعیات را به دیگران نشان بدهی؟
بهواسطه ژورنال نویسی متفکرانه، خاطراتِ روزهای سختی که سوفی از سر گذرانده بود، در ذهن او زنده شدند؛ خاطراتی که او را سوگوار و ناراحت میکردند.
اما به مرور زمان، در این فرایند متوجه شد که اگر از تجربههای خودش برای بهبود کیفیت زندگی خود و دیگران بهره ببرد، آن تجربهها به چیزی بیشتر و بزرگتر از یک داستانِ سخت و غمانگیز تبدیل خواهند شد.
سوفی ـ با تلاش و تمرین زیادـ توانسته بود بینشِ عمیقی را درباره خودش و آنچه تجربه کرده بود، به دست آورد. او حالا دیگر اجازه نمیداد تجربههای تلخ زندگیاش، او را تعریف کنند. در واقع، به یاد آورده بود که او تجربههای تلخ زندگیاش نیست.
فکر کردن به تجربههای دشوار، موهبتهای زندگی سوفی را ناچیز و کمرنگ جلوه میداد. همچنین، خوبیهای او را به حاشیه رانده بود، دوستداشتنی بودنش را انکار میکرد و اجازه نمیداد، تغییری را که امکانپذیر بود، ایجاد کند؛ تغییری که زندگیاش را از هر نظر، متحول میکرد.
این شیوه فکر کردن، سوفی را به سمت کمال گرایی سوق داده بود و با ایجاد این باور فلج کننده که او کافی نیست، او را آزار میداد؛ طوری که همیشه فکر میکرد دیگران از او بهتر و بالاتر هستند و به همین دلیل، با وجود اینکه کارش خوب بود ولی احساس میکرد که عقب مانده است!
سوفی در حضور دیگران، خودش را تقریباً از هر لذتی محروم میکرد؛ چون از آسیب پذیر بودن میترسید و نمیخواست کارش احمقانه به نظر برسد؛ بنابراین، به دیگران اجازه میداد فقط بخشهایی از او را ببینند که احساس میکرد خوب و کافی و کامل هستند و بقیه بخشهای خودش را پنهان نگه میداشت.
این ماجرا باعث شده بود، سوفی خودش را دوست نداشته باشد؛ با اینکه همه او را تحسین و تائید میکردند و او را به عنوان فردی موفق و شایسته میشناختند.
در حقیقت، کمال گرایی نقابی برای دردِ او بود تا هیچ کس، خود واقعی و آشفته او را نبیند.
سوفی به این نقاب عادت کرده بود؛ به نحوی که حتی در اتاق درمان یا موقع نوشتن نیز سعی میکرد این نقاب را حفظ کند. او عادت کرده بود برای هر کاری از دیگران اجازه بگیرد و عذرخواهی کند؛ برای گریه کردن، برای خندیدن، برای خمیازه کشیدن یا عطسه و سرفه کردن، برای انسان بودن.
انگار همیشه خودش را به سختی مهار میکرد و منتظر بود که کسی به او بگوید مشکلی نیست اگر اینجا گریه کنی، بخندی، خمیازه بکشی و خودت باشی.
او در فرایند نوشتن و درمان، متوجه شد که میخواهد همه چیز کامل و بینقص باشد؛ حتی رگههای این کمال گرایی در نوشتهها و حرفهای او در حین درمان نیز دیده میشد.
تا اینکه تصمیم گرفت با حقیقت روبرو شود و به جای کامل بودن، صادق بودن را امتحان و انتخاب کند.
سوفی به خودش اجازه داد ناکاملیهای خودش را روی کاغذ بنویسید و با احترام، همه آنها را به رسمیت بشناسد. او در محیطی بزرگ شده بود که اجازه چنین کاری را نداشت. اطرافیانِ سوفی، او را به خاطر دستاوردهای بیرونیاش تحسین میکردند، اما نیازی نمیدیدند که برای شناخت واقعی او وقت صرف کنند.
ولی حالا او به مرحلهای رسیده بود که میخواست، آگاهانه مسئولیت زندگیاش را خودش بپذیرد و حالِ خوب خودش را در اولویت قرار دهد؛ برخلاف گذشته که فقط برای راضی و خوشحال نگه داشتن دیگران تقلا میکرد.
برای این کار لازم بود همه بخشهای خودش را بپذیرد و با خودش و دیگران، بیشتر صادق باشد.
ژورنال نویسی متفکرانه، فضایی را به وجود آورد تا سوفی بتواند حمایت عاطفی مورد نیازش را ـ که دیگران از او دریغ کردندـ از طرف خودش دریافت کند.
سوفی از تقلای بیهوده خسته شده بود. دیگر نمیخواست از حقیقتِ زندگیاش فرار کند و برای تجربهی چیزی جدید و متفاوت آماده بود؛ برای شروع سفری شفابخش.
⏱️ مکث
شما چه حسی دارید و چطور فکر میکنید؟
شما هم مایل هستید سفر شفابخش خودتان را آغاز کنید؟
📌 پینوشت: ژورنال نویسی متفکرانه، سبکی از ژورنال نویسی است که بر موضوع یا مسئلهای خاص تمرکز میکند و تمرین این سبک، میتواند آگاهی ما را نسبت به خود و دنیای اطرافمان دگرگون کند.
فضای ساختاریافته و هدفمند ژورنال هایی که مخصوص این سبک از ژورنال نویسی طراحی شدهاند، این امکان را برای ما فراهم میکند تا اندیشههای خودمان را به شکلی عمیق و دقیق ثبت کنیم و بر این اساس ـ به شکلی مسئولانه و متعهدـ اقدامات لازم را در جهت «خلق سبک زندگی دلخواهمان» انجام دهیم.
میکروگام ابزاری برای یادگیری و اقدام است و با عشق ساخته شده برای اینکه کمک کند، در مسیر رسیدن بمانیم و از رنجِ راه کم کند، تا سریعتر و با خیال راحت به جستجوی هدفهای بزرگتر و چشم اندازهای زیباتر برویم.
اگر در طول مسیرتان، احساس کردید نیاز دارید با کسی حرف بزنید میکروگام آماده است، همراه و همقدم شما باشد.🌻
دیوارهای بلند را نساختهاند تا مانع رسیدن ما به رویاهایمان شوند.
دیوارها را ساختهاند تا با سخت کوشی و عبور از آنها، به خود و دیگران نشان دهیم که رویاهایمان چقدر برایمان مهم هستند.دیوارها مانع ما نیستند.دیوارها وجود دارند تا مانع کسانی شوند که به اندازهی ما، رویاهایشان را دیوانه وار دنبال نمیکنند. رندی پاش